داستان حضرت یوسف-قسمت 68
(بر اساس تـدبّـر قـرآنـی)
از مجموعه برنامه های "سمت خدا"
توسط حاج آقای عابدینی
تاریخ پخش 98/2/21
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام میکنم به همه دوستانم، بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان،
روزهداران عزیز، طاعات و عبادات شما قبول باشد. انشاءالله آغازین روز هفته را در این
ماه ضیافت الله به خوبی سپری کرده باشید و بهترینها برای شما رقم بخورد. حاج آقای
عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید. طاعات قبول باشد.
حاج آقای
عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان
عزیز هم عرض سلام دارم. بنده هم امیدوارم این ضیافت الهی برای همه ما پر خیر و برکت
باشد و خدای سبحان در این ماه با ما کاری بکند که میخواهد با بندگان صالحش بکند. انشاءالله
اهل ماه رمضان باشیم و ماه رمضان از ما سالم و راضی خارج شود و به سلامت وارد ماه رمضان
شویم. در این ماه دعاگوی همدیگر باشیم و برای هم بسیار دعا کنیم و انس و الفت بسیار
ایجاد میکند.
شریعتی: در محضر آیات نورانی قرآن کریم هستیم، قصه حضرت یوسف(ع) هفته گذشته
تمام شد و شروع یک راه برای انس بیشتر ما با حضرت هست. حاج آقای عابدینی در ذیل آیات
نورانی قصه حضرت یوسف نکات بسیاری را بیان کردند و چند نکته و چند سؤال از سؤالات بینندگان
باقی است که امروز بنا داریم به آن بپردازیم.
حاج آقای
عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان به برکت این ماه رحمت
به همه ما توفیق بدهد که انسان ما با حضرت بیشتر شود و ما را از یاران و یاوران حضرت
قرار بدهد.
با توجه
به پیامکهای متعدد دوستان، با اینکه بحث را تمام کرده بودیم، این جلسه قرار بود وارد
قصه حضرت ایوب (ع) باشیم ولی چون سؤالات مکرر بود، بنا شد به سؤالات پاسخ بدهیم. یکی
از سؤالات زیادی که از ابتدا سؤال میشد این بود که نسبت برادران یوسف با یوسف چه شد
و چرا نبوت از نسل حضرت یوسف ادامه پیدا نکرد؟ چگونه نبوت از نسل برادران یوسف ادامه
پیدا کرد؟
اولاً
این نکته که در رابطه با برادران یوسف در روایات مکرر وارد شده و قرآن کریم بر این
دلالت دارد که برادران یوسف در دورانی که با یعقوب و یوسف این اعمال را داشتند قطعاً
جزء انسانهای سعید نبودند. اما با توبه سعید از دنیا رفتند. لذا کسی که در دورهای
از عمرش گناهی مرتکب شده باشد به هیچ وجه عنوان نبوت بر او نخواهد بود. اینها هیچکدام
غیر از یوسف نبی(ع) از فرزندان حضرت یعقوب به نبوت نرسیدند. اگر میگوییم: نبوت از
نسل برادران قرار گرفت، نه اینکه برادران نبی شدند. نبوت طبق بعضی روایات از نسل لاوی
قرار گرفت، فرزند لاوی نبی بعد از یوسف شد. لاوی در بین برادران دو حرکت دارد که در
قرآن و روایات به این دو حرکت اشاره شده است. یکی وقتی است که میخواستند یوسف(ع) را
بکشند، لاوی آنجا با پا درمیانی نقشه را عوض کرد که اینها قبول کنند اما کشته شدن یوسف
نشود. این نشان میداد برادران یوسف سه دسته هستند، یک دسته همچون یوسف از ابتدا تا
انتها صالح بودند. دستهای مثل برادران غیر از لاوی، عمدتاً از ابتدا تا وقتی که توبه
کردند در حسادت بودند و بعد از توبه ایمان آوردند. اما بعضی مثل لاوی است که از ابتدا
دنبال راهی بود اما حریف برادران نمیشد. یکبار پا درمیانی کرد و یوسف را از مرگ نجات
داد. در روایت دارد همین کار باعث شد نبوت از نسلش قرار بگیرد. یکبار دیگر وقتی که
یوسف خواست بنیامین را نزد خود نگه دارد، لاوی گفت: چون با پدر عهد بستیم من برنمیگردم
و همینجا میمانم. این هم یکی از کارهایی بود که لاوی کرد. اما آیا یوسف برتر از لاوی
بود یا نبود؟ بله بود. پس چرا نبوت از نسل یوسف قرار نگرفت؟ اینکه مانع در وجود لاوی
به لحاظ فرزندانش برداشته شود این جهت بود، اما چرا یوسف که لایقتر بود خودش اینطور
نشد؟ بعضی روایاتی که ضعیف هستند یا وجه مجهول دارد، نکاتی را ذکر کردند. این نکته
هیچگاه به انبیاء نمیچسبد.
در روایت
تعبیر زیبایی داریم، مثلاً در مورد حضرات معصومین میفرمایند: انزلوهم باحسن منازل
القرآن» یعنی بهترین تعریفها و فضیلتهایی که در قرآن آمده اینها را به بهترین منزلهای
قرآن جا بدهید. همین مسأله در مورد انبیاء که معصوم هستند، صدق میکند به خصوص انبیایی
که ذکر شده از مخلصین هستند. مخلصین نه فقط گناه کبیره ندارند، گناه صغیره هم ندارند
و حتی ترک اولی هم به بیان بزرگان برای آنها واقع نمیشود. پس اینکه نسبت بدهند یوسف
از اسب دیر پیاده شد، یا ملوکیت و پادشاهی گرفت و اخذ کرد تا اینکه روی اسب بماند و
پدر پیاده شد و باعث شد نور نبوت، این اصلاً به نبی مخلصی که تمام اعمالش، جزء تا جزءاش،
کل تا جزءاش، همه تحت اراده الهیه است و امر و نهی الهی در آن حاکم است، از چنین شخصی
یک چنین کاری برنمیآید. لذا به هیچ وجه نمیشود این را پذیرفت. اما نبوت دائر مدار
هم پدر است و هم مادر است. اینطور نیست که نبوت به پدر ارتباط داشته باشد. لذا نسلی
که از یوسف قرار میگیرد حتماً مادری در کار هست. دومین نکته این است که نقش مادر هم
ویژه است لذا ممکن است در اینجا نقش مادر تمام و کامل نباشد لذا میبینید نبوت از این
دایره به جای دیگری منتقل میشود. سوم اینکه اصلاً تعیین نبی بر عهده خدای سبحان است.
ما نظیر داریم، نظیر آن موسی و هارون(ع) است، موسی نبی اولوالعزم است اما هارون تابع
موسی در نبوت است. اما نسل نبوت بعد از این دو بزرگوار از نسل هارون قرار میگیرد نه
از نسل موسی. با اینکه موسی افضل بود.
باز امام
حسن و امام حسین(ع) هردو سید الشباب اهل الجنه هستند. اما نسل امامت از نسل امام حسین
قرار میگیرد. اینها رمز و رازهای الهی است که بعضی را بیان کردند مثل جریان امام حسین
و بعضی بیان نشده است ولی یک نکته دیگر اینکه خود پیغمبر اکرم(ص) که بالاترین فرد اول
و آخر است، نسل امامت از نسل امیرالمؤمنین قرار میگیرد. با اینکه پیغمبر اکرم، رسول
خاتم، دختر ایشان حامل نسل امامت است. همین پیوند بعدها در جریان نسل یوسف و لاوی قرار
میگیرد که ادامه در ادامه میشود. حتی بعداً در جریان حضرت ایوب(ع)، همسر حضرت ایوب
نوه دختری یوسف(ع) است. حواسمان باشد اصل جریان نبوت به تعیین الهی و مصالحی است که
خدای سبحان میداند. اما این مسائلی که عرض کردیم میتواند مصحح باشد برای اینکه اولاً
نسبت به انبیاء باید نگاه توحیدی محض حاکم باشد. بعضی روایات یا مباحثی که در تورات
نقل شده، اینها باعث میشود چون تورات دست خورده و بعضی چیزها داخل شده، همین باعث
شده که گاهی این نسبتها را باور کنیم و به انبیاء نسبت میدهیم و از آن ساحت تنزیهی
انبیاء خارج میشویم. بعضی مسائل را از حضرات معصومین بعضی میپرسیدند، حضرات اینقدر
ناراحت میشدند که دارد بعضی آنچنان سرخ میشدند که گویی رگ گردنشان میخواهد. اینها
را به انبیاء نسبت ندهید! انبیاء موحد بودند به تمام توحید و اینها شأن انبیاء را نادیده
گرفتن است!
سؤال کردند:
بعد از اینکه یعقوب (ع) به مصر آمد حدوداً دو سال یا هفده سال یا بیست سال به همراه
حضرت یوسف زندگی کردند، اصل حجت و نبوت با چه کسی بود؟ در روایت وارد شده حجت با یعقوب
بود، یوسف نبی بود اما نبی تابع بود نسبت به حضرت یعقوب و این خودش یک ظرافت و لطافتهایی
دارد با اینکه در قرآن کریم از حضرت یوسف تمجیدها و مسائل زیادی ذکر شده که به هیچ
وجه این مقدار در مورد حضرت یعقوب ذکر نشده است. زندگی یوسف(ع) برای امت ختمی خیلی
تأثیرگذار بود. در قرآن تنها نبی است که یک سوره در مورد حضرت یوسف وارد شده است. اما
نبی تابع بود و این نظام وجودی را خدای سبحان در آنجا قرار داد که یعقوب پیغمبر میشود
و تا زنده بود یوسف تابع یعقوب(س) بود ولی هردو نبی بودند ولیکن خدای سبحان در دورههای
مختلف انبیای مختلفی را قرار دادند، اما حتماً یکی اصل است و بقیه تابع او قرار میگیرند.
نکته دیگر
این است که معجزات الهی و کراماتی که خدای سبحان به انبیاء میدهد گاهی ابتدایی است
و گاهی در اثر جزاست، گاهی خوابی که یوسف(ع) در ابتدا میبیند، لطف ابتدایی خدای سبحان
بود، اما یکسری اختصاصاتی که خدای سبحان به انبیاء میدهد پس از ابتلائات زیاد است.
به ابراهیم خلیل وقتی خواست او را امام کند، وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ
بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی
قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِین» (بقره/124) بعضی از ابتدا بوده است و لذا همین
نگاه برای انبیای دیگر هم هست. یعنی گاهی نعمتهایی را ابتدایی به آدم داده و یک نعمتهایی
را هم در اثر سختی و فشار داده است. نسبت به یوسف و یعقوب(س) نعمتهایی را از ابتدا
داده بود که بالاخره بزرگوار بودند و از ابتدا شرافت داشتند و چه مسائل عالی داشتند
اما آنجایی که شمّ ملکوتی یعقوب(س) باز میشود و بویایی شمّ ملکوتی محقق میشود و آن
پیراهن از جانب، یک اثر ویژه است که بعد از آن همه اشک و ناله و سختیهای بیش از بیست
ساله محقق میشود که این اختصاص بعد از آن همه ابتلائات است و بعضی از معجزات قائل
به یک نبی است و بعضی از معجزات مجموع دو نبی یا دو ولی تأثیر میگذارند. مثلاً عیسی
و مریم(سلام الله) با همدیگر یات واحده بودند. در قرآن دارد اینها یک آیت هستند. این
یک آیت بودن یعنی مجموع این دو یک اثر ویژه میگذارد. یا طفلی که در گهواره به سخن
آمد.
در اینجا
هم جریان یعقوب و یوسف، مجموعه این دو با هم بسیاری از کمالات و مباحث را رقم زده است.
این نکات را در ذهن داشته باشیم که اینها خودشان گاهی یک آیت هستند، گاهی هم یک عملی
مجموع این دو را یک آیت میکند که این در نظام جمعی خیلی آثار ایجاد میکند. مجموعههایی
که ما ایجاد میکنیم، گاهی تک تک افراد خود یک اثری دارند و یک اختصاصی خدا به آنها
میدهد و آثاری میدهد، گاهی مجموعه که ایجاد میشود این مجموعه یک اثر ویژه ایجاد
میکند و این اثر ویژه مجموعی یک اثر فردی را از بین نمیبرد. اینکه قدر جمعهای مؤمنین
را بدانیم که جمعها یک آثار ویژه ایجاد میکند. با این نکات از حضرت یوسف یک خداحافظی
اجمالی میکنیم و با این خداحافظی، الگو بودن حضرت یوسف را برای خودمان در زندگی بیشتر
قرار میدهیم اما برای اینکه بتوانیم با انبیای دیگر هم باشیم و بتوانیم همراه شویم
مجبور هستیم یاد باقی انبیاء را طوری قرار بدهیم که یاد حضرت یوسف انشاءالله در دل
ما میماند و یاد آنها هم بر زبان و دل ما جاری میشود.
شریعتی: قصه حضرت یوسف را که چندین جلسه شروع کردیم، همه با قصه آشنا بودیم
و فیلم را دیده بودیم، اما نکاتی که شنیدیم بسیار بکر و بدیع بود، جا دارد مجدداً از
شما صمیمانه تشکر کنم بابت تمام زحمات و مطالعات شما.
حاج آقای
عابدینی: ما هم از همه بزرگانی که زحمت کشیدند و از آیات قرآن و روایات استخراج کردند
و اینها را ضبط و ثبت کردند. دوستان اسم حضرت یوسف میآید، فکر نکنند تکرار است، این
جلسات تمامش با دقت که هیچ تکراری درونش نبوده باشد محقق شد. لذا بحث ما در رابطه با
جریان حضرت یوسف، با توجه به اینکه اینقدر دقت داشتیم حواسمان بود نکاتی را بگوییم
که هرکدام نازل به یک شأنی از شئون حضرت یوسف بود.
شریعتی: وجه انتخاب قصه حضرت ایوب چه بود؟
حاج آقای
عابدینی: حضرت ایوب(س) در جریان ذکری که در قرآن میشود، بعد از جریان حضرت یوسف، انبیای
مخفی بودند اما انبیایی که آشکار و علنی بودند و در قرآن ذکری از آنها آمده بعد از
جریان یوسف از جهت تاریخ زمانی حضرت ایوب است. یکی تاریخ زمانی و یکی هم در قرآن ذکر
شده باشد. ما سعی کردیم محور بحثهایمان بر آن نگاهی باشد که ذکر انبیاء در قرآن آمده
و این انبیاء را بیشتر مد نظر داریم و الا انبیاء فراوان هستند ولی این انبیاء که در
قرآن ذکر شده سعی بر این است که یک تذکر و ذکری نسبت به اینها داشته باشیم.
شریعتی: سلسله مباحث برنامه سمت خدا و نکاتی که از قصه حضرت یوسف و انبیای
دیگر شنیدیم، انشاءالله در قالب کتاب و به صورت مکتوب به دست مخاطبین عزیز ما برسد
و این مژده را بدهم که قصه حضرت نوح(ع) منتشر شده و به دست ما رسیده است. دفتر سوم
از سیره تربیتی پیامبران است، سلسله مباحث برنامه سمت خدا با موضوع حضرت نوح(ع) نشر
معارف این کتاب را منتشر کرده است. دوستان به 20000303 پیامک ارسال کنند. مثل همیشه
دوستان ما راهنماییشان میکنند و انشاءالله کتاب به دستشان خواهد رسید و از همه آنهایی
که در تدوین این کتاب سهم داشتند صمیمانه تشکر میکنم. کتاب حضرت آدم قبلاً منتشر شده
بود.
حاج آقای
عابدینی: ما از حضرت آدم شروع کردیم، قصه حضرت آدم اولین قصه از سیره تربیتی انبیاء
بود. بعد وارد قصه حضرت ذوالقرنین شدیم، البته حضرت شیث هم مطرح شد، هابیل(س) هم مطرح
شد. همینطور تا حضرت نوح رسیدیم و بعد حضرت هود و صالح را بیان کردیم و بعد حضرت ابراهیم(ع)
و بعد حضرت لوط و بعد از آن حضرت اسحاق و یعقوب که اجمالاً گذشت، در محضر حضرت یوسف
تفصیلاً بودیم. امروز میخواهیم وارد قصه حضرت ایوب شویم و با عرض سلام به ایشان از
ایشان اذن میگیریم که به ما اذن دخول بدهند و بتوانیم فضایل و کمالات ایشان را بیان
کنیم. از این نبی الهی میخواهیم با این یاد و ذکری که از اینها میکنیم، شفاعت ما
را در قیامت داشته باشند. امید به شفاعت این انبیای گرامی داریم.
حضرت ایوب(س)
و تابلوی وجودیاش ابتلائات و صبر است. در قرآن کریم این عنوان را برای ایوب(س) به
عنوان یک تابلو قرار داده تا اینکه حجتی بر همه باشد و این ابتلاء و صبر به عنوان نه
فقط چیزی که در رابطه با شخص او محقق شده، بلکه به عنوان یک الگو است. در قرآن کریم
در چهار سوره نام مبارک حضرت ایوب(س) آمده است که در سوره انبیاء و صاد مفصلتر و در
سوره نساء و سوره انعام در ضمن وجود انبیای دیگر، ذکر حضرت ایوب هم میشود که خصوصیاتی
برای عدهای از انبیاء ذکر میکند که در آن دو جا در ضمن انبیای دیگر با آنها ذکر میکند
و در این دو جا اختصاصاً مربوط به ایشان است. در نَسَب حضرت ایوب یک اختلافات جزئی
هست اما اینکه از نژاد و نسل حضرت ابراهیم(ع) هست اختلافی نیست. یک نسلی حضرت ابراهیم(ع)
داشت که میخورد به حضرت ابراهیم و بعد حضرت اسحاق و بعد یعقوب و بعد یوسف، ولی نسل
حضرت ایوب به ابراهیم(س)، اسحاق و عیس، حضرت عیس برادر حضرت یعقوب است. یعنی از اینجا
جدا میشوند، این از انبیای بنی اسرائیل نیست. انبیای بنی اسرائیل فرزندان یعقوب حساب
میشوند. حضرت یعقوب عموی او میشود. نسلی که از ایوب(س) هست به حضرت عیس میخورد اما
فرزند بلافصل نیست بلکه حضرت ایوب با حضرت ابراهیم پنج واسطه فاصله دارد، لذا دوره
حضرت ایوب هم حدودش معلوم میشود و تقریباً پنج نسل بعد از حضرت ابراهیم(س) بوده است.
از جهت مادری هم حضرت ایوب، پدر مادریاش میشود حضرت لوط، یعنی به دو نبی گرامی، هم
به حضرت ابراهیم میخورد و هم به حضرت لوط میخورد. در بینشان هم به حضرت اسحاق میخورد.
زادگاهش
کجاست؟ در مورد زادگاه دو نقل است و مشهور این است که ایشان در نواحی دمشق بوده که
بُثنی یا بُثَینه در نواحی دمشق است اما یک نقل هست که در یمن و در سرزمین اوس هست
و این دو نقل آمده است. همسر حضرت ایوب هم این اختلاف هست که آیا حضرت ایوب دختر حضرت
یعقوب بوده که میشود خواهر حضرت یوسف که اسمش لیا بود یا معروف این است که نوه دختری
حضرت یوسف(س) بود که این دو هم یا فرزند عفرائیم، رحمه دختر عفرائیم فرزند یوسف، یا
نه دختر میشا ابن یوسف که این دو اسمش ماخیر میشود. چون همسر حضرت ایوب هم در قرآن
اشاره شده است.
نسبت به
ثناهایی که خدای سبحان از حضرت ایوب کرده است، تعبیر علامه طباطبایی این است که به
هر ثنای جمیلی که بوده، مثل اینکه فرمودند: ایشان را صابر دانستند. ابواب بودن و نعم
العبد بودن، ابواب یعنی بسیار به سمت خدای سبحان رجوع و ناله و توبه و انابه داشت.
پس هم صابر است، هم نعم العبد است، هم ابواب است، همچنین صبر که دیگر مشخصه بارز است،
در زیارت ناحیه به همین عنوان به حضرت سلام داده شده است، السَّلَامُ عَلَى أَیُّوبَ
الَّذِی شَفَاهُ اللَّهُ مِنْ عِلَّتِهِ» خدای سبحان او را از مریضی شفا داد. حتی
این روایت از امام رضا(ع) وارد شده که أَخَذَ
النَّاسُ ثَلَاثَةً مِنْ ثَلَاثَةٍ» مردم سه چیز را از سه چیز گرفتند. دو نفرشان مثبت
بودند، یکی منفی بود. أَخَذُوا الصَّبْرَ عَنْ أَیُّوبَ ع» صبر را از ایوب یاد گرفتند،
اینقدر صبور بود که گویی هر صبری در عالم واقع میشود چه بدانند و چه ندانند این صبر
از صبر ایوب گرفته شده است. اگر در جاهایی که گاهی مشکلاتی پیش میآید، متوسل به حضرت
ایوب میشویم. اینها را مشکل نبینیم. اینها سراغ دیگران نیست، اینها شئون حضرات معصومین
هستند. مثل اینکه گاهی حضرات معصومین در بعضی جاها ما را به یکسری از امامزادهها احاله
میدادند. میگفتند: فلان حاجت را بروید نزد امامزاده بگیرید. نه اینکه آنها نمیتوانستند
اما این رجوع و اینها را بزرگ کردن و اینها را دیدن، آثار هدایتی ایجاد میکند. این
رابطه و انس را ایجاد کردن، آنوقت کمالات دیگر را همراهش برای آدم میآورد و ملموستر
و محسوستر میشود. خدای سبحان اینها را بزرگ کرده است. اینها شئون حضرات معصومین هستند.
لذا در مسائل و مشکلات توسل به ایشان به عنوان یکی از شئون حضرات معصومین جا دارد و
از صبر ایشان امداد بگیریم و نسبت به ایشان توجه داشته باشیم. صبر را از ایوب گرفتند
و شکر را از نوح گرفتند. حسد را از برادران یوسف، هرچند سابقه حسد طولانی است مثل
هابیل و قابیل، اما آنچه خیلی جلوه کرد و در قرآن بزرگ کرد و آن را مطرح کرد، جریان
برادران یوسف بود که حسدشان زبانزد خاص و عام شد.
معنای
ایوب، من آبَ یَئوبُ» است، یَرجِعُ» خدای سبحان، یَرْجِعُ إِلَى الْعَافِیَةِ وَ
النِّعْمَة» ایوب بخاطر اینکه بعد از مبتلا شدن دوباره به عافیت برگشت، یا نه از باب
این است که برگشت کننده به سوی خداست. شاید دومی با نگاه توحیدی سازگار باشد. قرآن
هم به این عنوان که او ایوب است، او را ابواب ذکر کرد. یک روایت این است که امام صادق
فرمودند: در دوران طولانی ابتلاء از خدا نخواست که این را بردارد و آخری که خواست،
چرا خواست؟ در سه کتاب تورات و انجیل و قرآن، از این نبی الهی نام برده شده است. در
یکی از کتابهای تورات به عنوان ایوب است و بسیاری قائل هستند که ایوب سرگذشتش را خودش
نوشته است، البته تحریف شده و چیزهایی داخل شده است. اما نویسنده این قسمت با قسمتهای
دیگر از جهت نگارش متفاوت است. حتی این نوشتار خیلی خیال برانگیز و شعر گونه است.
مرحوم
فرج الله سلحشور هنرمند متدین ما، ایشان در مورد حضرت یوسف و حضرت ایوب فیلم ساختند،
فیلم حضرت ایوب در سالهای 72 و 73 ساخته شده است و مثل حضرت یوسف دیده نشد. عمر حضرت
ایوب 93 سال ذکر شده است و تا هفتاد سالگی در رفاه کامل بود. از هفتاد سالگی مبتلا
به مسائلی است که خواهیم گفت و هفت سال ودوران ابتلائش طول میکشد که یک روز و دو روز
نبود. بعد از هفت سال حدود 78 سالگی دوباره رفاه برایش برمیگردد و فرج حاصل میشود
و پانزده بعد از آن زنده بودند و بعد از دنیا میرود. یکی از فرزندانش را وصی قرار
میدهد و بعد فرزند دیگرش نبی الهی میشود و بعضی اسمش را ذوالکفل گذاشتند که در قرآن
هم آمده است. نبی مشهور بعد از حضرت ایوب که در خدمت آن خواهیم بود، حضرت شعیب است.
در مورد آرامگاهش جاهای مختلفی را به اسم حضرت ایوب قرار دادند. در عراق، در سوریه
و یمن و حتی در ترکیه، محل ابتلاء حضرت ایوب را ذکر میکنند که آنجاست و یک قسمتی از
آنجا را به عنوان این ذکر کردند. حتی در ایران هم جایی را در نظر گرفتند. شاید سوریه
از همه مشهورتر باشد.
شریعتی: والحمدلله رب
العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین»
داستان حضرت یوسف-قسمت 67
(بر اساس تـدبّـر قـرآنـی)
از مجموعه برنامه های "سمت خدا"
توسط حاج آقای عابدینی
تاریخ پخش 98/2/14
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام میکنم به همه دوستانم، بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. بوی ماه مبارک رمضان به مشام میرسد. پیشاپیش حلول ماه رمضان بر شما مبارک باشد. اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ» اگر تا الآن ما را نبخشیدی و نیامرزیدی، بعد از این ما را ببخش که پاک پاک وارد ضیافت خودت شویم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم. از خدای متعال تقاضا میکنیم انشاءالله این باقیمانده ماه شعبان لطف خودش را بیشتر از پیش شامل حال ما کند و ما را آماده ورود به شهر الله و ضیافت خودش قرار بدهد.
شریعتی: قصه حضرت یوسف(ع) برای همه ما آشناست، با جزئیات و سیر قصه آشنا هستیم، ولی یک اتفاق خوبی که روزهای شنبه میافتد این است که با نکتههای ناب قرآنی آشنا میشویم که میتواند منطبق بر نیازهای امروز زندگی و جامعه ما باشد. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله خدای سبحان عبادت همه را در این دو ماه ولایت و رسالت، ماه رجب و شعبان قبول کرده باشد و از این باب ولایت به باب رسالت و از باب رسالت به باب خدای سبحان ما را راه بدهند و انشاءالله در این ماه فرج امام زمان را نزدیکتر قرار بدهند و دشمنان شیعه و اهلبیت را به برکت این اعمالی که در این چند ماه انجام شده و انجام میشود نابود بگرداند.
از یوسف زهرا(س) در رأی تمام حاجات و و اعمالمان اذن میگیریم و از حضرت یوسف(ع) اذن میگیریم تا آن تتمهی زندگی حضرت را یک بازخوانی و استفاده داشته باشیم. آیات آخر سوره یوسف هستیم با این نگاه که محور ما قرآن کریم بوده و سعی کردیم آنگونه که قرآن مطرح کرده به دنبال قرآن و آیه به آیه به دنبال زندگی یوسف باشیم و پله پله مصیبتها بالا و بالاتر رفت و پس از اینکه به اوج خود رسید پله به پله شروع به حل شدن کرد تا اینکه آخرین مشکلاتی که برای یوسف در حال حل شدن بود، اولین مصیبتهایی بود که بر او وارد شده بود و یکی جریانی بود که برادران یوسف ایجاد کرده بودند در چاه انداختن، یکی هم فراق پدر بود که این دو که اولین مصیبتهای وارده به یوسف بودند جزء آخرین گشایشهای یوسف هستند. برادران برگشتند، یوسف را شناختند و خوشحال شدند، پیراهن یوسف را بردند. پدر از آن فراق با بوی پیراهن یوسف به وجد آمد و با پیراهن یوسف که بر صورتش افتاد بیناییاش برگشت و حالا حرکت کردند به سمت یوسف میآیند برای وصال یوسف. این آخرین مرتبه عظمت یوسف است که گشایش ایجاد میشود و اولین مصیبتی بود که فراق پدر را که این همه نالید و یعقوب در فراق یوسف و یوسف در فراق یعقوب، شاید به نظر ما ساده بیاید اما شاید مشکلترین این بود که یوسف و یعقوب دو ولی الهی از هم جدا شدند. لذا در آخرین مرتبه این حل میشود. از وقتی که پیراهن یوسف به سمت کنعان حرکت کرد، یعقوب دیگر در پوست خود نمیگنجید. حال و شعف و وجد یعقوب غیر قابل وصف بود، به طوری که وقتی که رسید همانروز قصد حرکت کردند و با اینکه باید تمام بارها را جمع میکردند ولی همان روز حرکت کردند. مسافت هجده روزه را نه روز طی کردند. انشاءالله به حق این فراقی که تبدیل به وصال شد، فراقی که ما هم از یوسفمان داریم، خدای سبحان به برکت رحمتهایی که در ماه مبارک رمضان بر ما نازل میکند این فراق را تبدیل به وصال کند و شوق این وصال را در دل و جان ما قرار بدهد که خود ایجاد شوق وصال را به دنبال میآورد، تا شدت شوق ایجاد نشود وصال محقق نمیشود. باید برای تحقق فرج و وصال این شدت شوق در جانها ایجاد شود.
در محضر آیات قرآن کریم بودیم، بعد از اینکه پدر بینا شد، فَارْتَدَّ بَصِیراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (یوسف/96) قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِینَ» (یوسف/97) هنوز در کنعان هستند، اقرار به گناه، اعتراف به گناه نزد پدر که در درگاه الهی برای ما استغفار کن. اولاً توسل به اولیای الهی برای پیشگاه الهی جایز است که برادران آمدند و از پدر تقاضا کردند، میتوانستند خودشان هم استغفار کنند اما ولی الهی را در استغفار پیش خدا واسطه قرار دادند که این نشان میدهد بعضی حرف هایی که بعضی جهله و نادانان میزنند، فکر میکنند توسل به اولیای الهی و از خدای سبحان شفاعت خواستن، با وساطت اولیای الهی فکر میکنند این یک راه غلطی است. نه! قرآن کریم این را بیان کرده و هیچ قیدی برایش نیاورده که نشان بدهد این راه، راه غلطی باشد. بلکه یعقوب نبی هم وعده میدهد به اینها که این کار را خواهم کرد. سیرهاش در قرآن کریم آمده و این را تأیید میکند و این نشان میدهد یک حقیقتی است. این یک نگاه که خودش بابی است در جواب به کسانی که این حرفهای جاهلانه گاهی ممکن است در ذهنشان خطور کند یا شبهاتی که بعضی میاندازند به ذهنشان بیاید که با توحید سازگار نیست، در حالی که اولیای الهی کلید باب رفتن به سوی خدا هستند. حتی اگر کسی از غیر این راه برود مورد پذیرش نیست. چون وقتی نزد این راه آمدی، همه معارف و کمالات را پیدا میکنی و الا جای دیگر انحراف و خطاست. چه کسی میتواند راه نرفته را بفهمد که چطور باید برود. کسانی میتوانند راه نرفته را به ما نشان بدهند که رفته باشند. لذا اولیای الهی راه رفته را دارند به بقیه نشان میدهند. این نکات دقیقی است و دارد معارفی را که بعدها ممکن است شبهه شود، دفع دخل میکند. از ابتدا این شبههها را دفع میکند.
نکته دیگر این است که آنها از پدرشان خواستند قبلاً نزد یوسف که بودند که ما خطاکار هستیم. آنجا یوسف(ع) اجازه نداد اینها ادامه بدهند نسبت به این مسأله و بلافاصله فرمود: امروز بر شما سرزنشی نیست. یغفرالله لکم» قبل از اینکه از خدای سبحان بخواهند برای اینها طلب بخشش کرد. چون حقی بود که از یوسف زائل کرده بودند و یوسف نگذاشت بیش از اینکه اینها فهمیدند ادامه پیدا نکند. اما اینجا یعقوب(س) میفرماید: قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (یوسف/98) به زودی برای شما تقاضای مغفرت از جانب خدا خواهم کرد که این وعده یک بیانی مرحوم علامه طباطبایی دارند، به اینها وعده داد که بگذارید من یوسف را ببینم وقتی یوسف را دیدم با تمام وجود برای شما استغفار کنم. رحمت در وجود من بیشتر جاری میشود و طلب رحمت از خدای متعال راحتتر است. اینکه انسان گاهی در محضر ولی الهی باشد که باب رحمت الهی نازل میشود، از مواقع استجابت دعا میتواند باشد. اینها خود یک بیانهای خوبی است، چنانچه وقت نزول باران وقت اجابت دعاست. در محضر ولی الهی بودن، با مراتب اولیای الهی، ولی معصوم الهی که خود رحمت حق است و بقیه اولیای الهی هم به تناسبی که دارند باب رحمت حق هستند. لذا اینها را از دست ندهید گاهی خدمت آدم خوبی که هستید، ولی از اولیای الهی هستید، آنجا را جای اجابت دعا بدانیم و جای نزول رحمت الهی ببینیم، اینها نکاتی است که ریز است اما بهترین استفادههاست. گاهی یک زمانی را آدم حواسش نیست و از دست میدهد. در محضر نایب عام امام زمان هستیم، جلسهای تشکیل شد و آنجا خدای سبحان به ما اذن داده در آن جلسه شرکت کنیم، آنجا از مواقعی است که جای دعاست.
بعد میفرماید: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ» بعضی روایات وارد شده به اینها وارد شد در سحر جمعه، وقت سحر که وقت سحر وقت اجابت دعای ویژه است. سحرها وقت اجابت ویژه است و سحر ویژهتر است. سحری که روزش به جمعه منجر میشود ویژهتر است. لذا آن فرصت را بیش از پیش غنیمت بدانید. اینجا یعقوب دارد بیان میکند وقتی را که بهترین وقت است تا کار اینها که یک کار بد و زشتی بود در آن فرصت جبران شود. این یک نکته برای کسانی است که دنبال بهترین وقتها هستند. سحری است که منجر به روز جمعه میشود. فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» (یوسف/99) وقتی اینها بر یوسف وارد شدند، قبل از اینکه وارد مصر شوند، یوسف با جمع زیادی خارج از شهر به استقبال آمدند. وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» (یوسف/99) معلوم میشود هنوز وارد مصر نشده بودند، از این استفاده کردند که یوسف فاصله زیادی را به استقبال آمده بود و منتظر اینها بودند تا کاروان یعقوب برسد. کاروان که رسید تعبیر این است که پدر و مادرش را، در روایت آمده مادر یوسف زنده نبود و سر زایمان بنیامین از دنیا رفته بود اما خاله بود و این مثل همان پدر ابراهیم که أب ذکر شد اما مقصود عمو یا جد بود. در اینجا هم خاله همان نقش مادر را ایفا میکند و مانعی ندارد. هرچند بعضی روایات هم آمده که مادر زنده بوده اما قول مشهور این است که مادر از دنیا رفته بود. بعد میفرماید: آوی الیه أبویه» پدر و مادر را در آغوش گرفت و آنها را رفیع قرار داد وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» یوسف حاکم است، اذن داد اینها وارد مصر شوند. اینکه ان شاءالله» آمده، در کلام اولیای الهی هرچیزی را موکول به اذن الهی میدانند، آمنین» که اینجا آمده با امنیت، شاید بعضی ناظر گرفتند به همان بحثی که در جلسه گذشته داشتیم که بین سبطیها و قبطیها، کنعانیان و مصریان یک مشکلی بود، اینجا با جریانی که یوسف توانست مقدمه چینی بکند، طوری آماده سازی کرد که این دعواها به صلح و امنیت کشیده شود. ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» دیگر مشکلات و شبههها و دعواها را کار ندارد و در امنیت است.
چون قحطی شدید بود، بعضی جاها نقل شده سال پنجم قحطی وارد شدند. اوج قحطی است، پنج سال قحطی شدت پیدا میکند، قطعاً زمینه اینکه یک عدهی جدیدی وارد شوند و بر بقیه که در سختی هستند زیاد شوند، خیلی زمینه چینی و آمادگی نیاز دارد. لذا یوسف(ع) وعده میدهد من همه را مهیا کردم. ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» وقتی فشارها زیاد میشود معمولاً ی و تعدی از حدها شدید میشود، پنج سال متوالی شدیدتر میشود. لذا وعده میشود که با همه مشکلات شهر در امان است. وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» (یوسف/100) وقتی وارد مصر شدند، اینها را بر تخت سلطنت بالا برد. در بعضی نقلها وارد شده که وقتی وارد مصر شدند، اینها را به قصر عزیز مصر هدایت کرد و رفت و لباسهایش را عوض کرد و اینها را جای دادند و پدر و مادر را بر تخت سلطنت نشاندند، حالا یوسف لباس حاکم بودن و عزیز مصر را بر تن کرد. تا به حال با لباس سادهای بود که استقبال از اینها بود تا صمیمیت و صفا بیشتر دیده شود. حالا رفت تجلی حاکم مصر که با شوکت و شکوه و جلالش است. وقتی وارد میشود اینها در کاخ سلطنتی بودند، وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» همه بر سجده افتادند. در روایت وارد شده وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» یعنی خضوعی که طاعتشان رو به کمال است و تمام است به یوسف نشان دادند. خشوع و تعظیمی که در نهایت خشوع باشد. این در حقیقت همان ظاهر سجده است اما نه سجده به معنای عبادت، سجده به معنای در خدمت قرار گرفتن، بعضی نقل میکنند چنانچه ما در مقابل کعبه سجده میکنیم، آیا سجده در مقابل کعبه یعنی ما در مقابل کعبه سجده میکنیم یا در مقابل خدا؟ سجده برای خداست، قبله کعبه است. اینها قبلهشان را یوسف قرار دادند برای خدا سجده کردند. چنانچه میشود یک گل و خشتی قبله قرار بگیرد و جان ولی الهی که اینگونه باشد، چرا نشود. نه اینکه سجده کنند، سجده عبادت بر خدا، سجدهای که همچنان که کعبه قبله میشود و بر او برای خدا و به امر خدا سجده میکنند، همچنان که ملائکه برای آدم سجده کردند، فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» (حجر/29) برای او سجده کنید. سجده به امر الهی مانع ندارد. سجده بر کسی که ولی الهی است و قبله میشود برای امر الهی و نمود میشود این سجده تعظیم است، نه سجده عبادت، قطعاً سجده عبادت نیست، چرا؟ چون یعقوب(س) در بین اینها بوده است. امکان ندارد سجده مشرکانه صورت بگیرد و اگر وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»، له» آمده است. برای او به سجده افتادند. بعضی هم فرمودند: اینها سجده برای خدا کردند و شکر این نعمت را کردند. هرکدام از اینها باشد درست است. که وقتی نعمتی به اینها رسید، برای یوسف سجده کردند اما این سجده، سجده شکر بود بخاطر این نعمتی که خدای سبحان انجام داد.
در ادامه آیات دارد که یوسف اینجا بیان کرد وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» قصه یوسف با یک رؤیا شروع شد. تعبیر این بود که نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْكَ هذَا الْقُرْآنَ» (یوسف/3) این بهترین قصه است برای شما بیان میکنیم. إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» (یوسف/4) آغاز قصه یوسف و پایان قصه یوسف با تأویل رؤیا است که هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» چقدر زیباست. اگر داستان سرایان و قصه نویسان بخواهند قصه بنویسند باید روی این قصه تفکر کنند. چه سیر و چه روش و چه بیانی دارد! میفرماید: خدا این را تحقق داد و حق قرار داد. یک قصه گفتاری نیست. پردازش خیالی نیست، اگر این قصه همان است که در کودکی برای من در خواب و رؤیا محقق شد، امروز برای من به عنوان یک واقعیت دیده میشود، این را خدا قرار داد. هرچیزی را ولی الهی حقیقتاً از جانب خدا میداند. ما میگوییم این را خدا قرار داد، اما در گفتار ما با دیدن همه اسباب است، ولی باور اینکه واقعاً مییابد که خدا این را قرار داد، هرچه مانع امکان پذیر بود از هر کسی و هر قدرتی که امکان پذیر بود چنانچه در آیه 102 میفرماید: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» به پیغمبر ما خطاب میکند که پیغمبر! این خبری که در مورد قصه یوسف برای تو دادیم، این از نباءها و خبرهای غیبی بود، نُوحِیهِ إِلَیْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَیْهِمْ» تو که آن روز نبودی که ببینی، ما اینها را برای تو نقل کردیم. إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْكُرُونَ» همه قوایی که امکان پذیر بود در مقابل یوسف قد علم کردند تا مکر کنند تا او به نتیجه نرسد از برادران تا کاروان و مصر و زلیخا و ن، همه مکر کردند تا یوسف کم بیاورد. اما خدای سبحان این را به نتیجه رساند. این نگاه آدم را الهی میکند. اگر همه ابواب به روی انسان بسته شده باشد، دیگر از این سختتر نیست. کدامیک از ما را در چاه انداختند و کسی خبر ندارد؟ کدامیک از ما را برده و اسیر کردند و در بازار بردهها فروختند؟ کدامیک از ما را در زندان انداختند؟ آنجا خدا بود، اگر همه درها بسته شده باشد ولی خدای سبحان همه را باز میکند. اگر این در وجود انسان باور شود، دیگر مشکلی برای انسان حل نشدنی نیست. مشکل لا ینحل برای کسی است که خدا ندارد. قدرت خودش را در مقابل قدرتهای عظیم دیگر میبیند و میگوید: قدرت من به قدرت آنها نمیرسد. اما اگر قدرت نامتناهی را میبیند، بلکه میبیند قدرت آنها به اراده الهی است، آن هم در حقیقت باید با غمزه الهی محقق شود، آن هم با اراده او تحقق پیدا میکند. وقتی میبیند میفهمد آنها کاره نیستند. همینجاست که وقتی یوسف میرسد، از اینجا یکباره حال یوسف عوض میشود، یکباره یوسف در اوج محبتی که به وصال پدر و برادران رسیده و آن کدورتها برداشته شده، یکباره انتقال عظیمی به جانب الهی پیدا میکند، از خود بی خود میشود و همه صحنهای که عمری منتظر آن بود تا به خدمت پدر برسد، تا این شیرینی محقق میشود، یکباره از این حالت منتقل میشود به ارتباط با خدای سبحان.
وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» خدا چقدر به من نیکی و خوبی کرده است، اگر این همه سختی و این همه مشکل، اگر حتی حاکم شده چهارده سال حاکمیت دوران سخت، هفت سال ذخیره سازی، اگر شما یکی را بگذارند با مردم، بگویند: مردم کم مصرف کنید، میخواهیم ذخیره سازی کنیم. تحریم هستیم، کم مصرف کنید تا بتوانیم برای سالیان بعد دوام بیاوریم. همه گوش نمیکنند. مردم وقتی آنها پول را اینطور تحت فشار قرار میدهند ما با صرفه جویی میتوانیم به راحتی جبران کنیم. یوسف یک غریبه بود از زندان آمد، نه کسی او را میشناخت، باید چقدر جاذبه داشته باشد و چقدر این کلام مدیریت، علم قوی باشد، تا بتواند بر مردم بقبولاند آن هم در هفت سالی که گشایش است، اما به مردم بگوید: الآن باید صرفهجویی کنید، در هفت سالی که قحطی است هیچکس باور نمیکند، چطور باید تدبیر کند و قوت و قدرت داشته باشد و جاذبه داشته باشد تا مردم بپذیرند. در آن دوره سختترین دوران بود و آسان نبود، شهر به شهر و روستا به روستا، یوسف به دنبال این بود که به مردم اطمینان بدهد و توجیه کند که ذخیره سازی کنند، باید به مردم اطمینان میداد که مردم باور کنند این کسی است که میخواهد برای آنها کار کند. لذا در این چهارده سال یوسف هیچ روزی سیر نبود. با اینکه همه انبار غله در اختیار او بود، خودش گرسنه بود و پایینتر از مردم بود. هیچ روزی سیر غذا نخورد و همیشه گرسنه بود تا حواسش پرت نشود. میگفت: من میترسم اگر سیر غذا بخورم بعد فراموش کنم گرسنگی مردم را. این مسئول میتواند حرفش تأثیر بگذارد، این وقتی به مردم بگوید: مردم نخرید، مردم هم نمیخرند! اگر خودش نخرید و خودش رعایت کرد و کم مصرف کرد، تأثیرگذار است. نمیشود من در راحت باشم و به مردم بگویم: نکنید، سخت است، توّرم است. هرکس هرطور بخواهد مصرف میکند!! این برای این است که مسئول ما نیامد در بین مردم که مردم ببینند زندگی و پوشش و خوراکش مثل او شده است، اگر مردم دیدند او هم سیر نمیخورد اطمینان میکنند. نه سفرهای آنچنانی مسئولین و خوراک آنچنانی را ببیند، باور نمیکنند و کلام اثر ندارد.
چطور یوسف که غریبه بود، از زندان آمد و مردم حرفش را باور کردند؟ مردم حاضر شدند تا هفت سالی که راحت بود ولی سخت زندگی کنند، تا وعده هفت سالی که هنوز باور نمیکردند که خبری از قحطی نیست، بپذیرند و در این هفت سال سخت زندگی کنند تا بتوانند دوام بیاورند. اینها نکات دقیقی است. مسئول باید پوشش و خوراک و زندگیاش کمتر از دوران عادی باشد. اگر این صداقت در رفتار ایجاد شد، مردم میپذیرند. ما روش مدیریتمان روش لیبرالیستی است. در قصرها و کاخها و در راحتمان باشیم و بعد هم بگوییم. این نمیشود. از رهبر معظم انقلاب یاد بگیریم در دورانی که کوپن بود، غیر از کوپن چیزی نمیگرفتند با اینکه رفت و آمد زیادتری داشتند، میگذراندند. در سختترین دورانها با سختی میگذراندند. بعضی وقتها آدم چیزهایی را با چشم خودش دیده است. باید از حضرت یوسف اینها را یاد بگیریم. ما مورد ظلمهایی از کشورهای بیگانه قرار گرفتیم و میخواهند سختیهایی را بر ما تحمیل کنند، این سختیها اگر رجل الهی در رأس کار باشد و مردم رابطه برقرار کنند، همه تبدیل به فرصت میشود. خدا هم عنایت میکند و درهایی که آنها میبندند خداوند در بزرگتری را باز میکند. اگر مردم و مسئولین همدل باشند و دلسوزی باشد. مسئول شب خوابش نرود بخاطر اینکه میفهمد کسی که به عنوان افراد کشور هستند، گرسنگی و فشار و سختی و تورم و بیکاری هست، اگر احساس کند و اینها را فرزند خود و خانواده خود ببیند، مسئول یعنی کسی که این شرح صدر را پیدا کرده است. و الا کسی که این شرح صدر را ندارد حق ندارد در این منصب قرار بگیرد. یعنی هرکسی نباید جرأت کند و انسان باید چقدر شرح صدر داشته باشد که یوسف(س) بگوید: من حفیظ و امین هستم. وقتی خودش را در این مسند قرار میدهد یعنی شرح صدر پیدا کردم. چاه، اسارتها و زندان مرا ساخت و یک آدم درد کشیده هستم! حواسمان باشد که اگر شرایط سختتر شده همه ما این سختی را به خودمان منتقل کنیم که در مردم تأثیر گذارد.
إِذْ أَخْرَجَنِی» نگاه مثبت بین، این همه مشکلات بود، مبدأ مشکلات یوسف با افتادن در چاه شروع شد. اما از آنجا شروع نمیکند، چرا؟ چون اینجا برادرها و پدر هستند و برادرها او را در چاه انداختند، برای همین نمیگوید: خدا مرا از چاه نجات داد. میگوید: از زندان، زندان دیگر مستقیم کار برادرها نبود. درست است به واسطه کاری که برادرها کردند به زندان افتاد اما یک چیزی را بیان میکند که به برادرها بر نخورد و دوباره احساس شرمندگی نکنند. میگوید: أخرجنی مِنَ السِّجْنِ» خدا مرا از زندان آزاد کرد. مثبت بینی، اگر کسی مثبت بین شد، مسئولین ما باید در عین دین آسیبها نگاه مثبتبین را به مردم القاء کنند تا امید ایجاد شود و نشاط برای جبران سختیها ایجاد شود. اگر خود مسئول وا داده شد و ترسید، مأیوس بود، این نمیتواند با مردم امید بدهد و مملکت را اداره کند و نمیتواند اداره و وزارتخانهاش را اداره کند. مسئول باید باور کند که حل شدنی است و دنبال این باشد. وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ» شما را از آن جای دور به من رساند! فقط نگاه مثبت دارد. بدو یعنی عشایرنشینی و بیابان نشینی و روستایی، مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» بعد از اینکه شیطان بین ما فتنه کرد، منتهی نمیگوید: برادرها، میگوید: شیطان فتنه کرد. بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» شیطان بین من و شما نزغ و فتنه کرد. هر خانوادهای میبینند بینشان صلح و صفا است، بترسند از اینکه شیطان نمیتواند ببیند. شروع به جولان میکند که از جایی وارد شود. زمزمهها، حرف و حدیثها، شیطان نمیخواهد بگذارد مهربانی بین خانواده باشد، رابطهها، با یک وهمیات کوچکی که قابل حل است، اما نمیگذارد. یک معصوم است و هیچ گناهی نداشت اما برای اینکه بتواند این مسأله را بگوید و تسهیل کند، میگوید: بین من و شما، نگفت: بین شما و من، اول خودش را ذکر میکند. إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ».
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْكِ» (یوسف/101) خدایا تو به من دادی، وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» آنچنان مشعوف میشود که فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» تو آسمان و زمین را از کتم عدم به ظهور و هستی آوردی، تو از نبود، اینها را بود کردی، أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» خدایا من در دنیا و آخرت فقط تحت سرپرستی تو هستم. ولی دو اصطلاح است، یک ولی عنوان فاعلی پیدا میکند، که ولی والی و ولایت دارد. یک ولی حالت مفعولی پیدا میکند یعنی من تحت اختیار تو هستم. گاهی یکبار از آن طرف است که سرپرستی است و گاهی از این طرف است که ولایت پذیری است. تو ولی من در دنیا و آخرت هستی. تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» این اوج دعایی است که ذکر یوسفی است، آیت الله حسن زاده در دیوان اشعارشان یک شعر بلندی در وصف همین حال یوسف سرودند که این فاطر ذکر یوسفی است که در سختیها ذکر یا فاطر چه کارهایی میکند. خدایا مرا مسلم قرار بده. مسلم اینجا یعنی تسلیم محض، همان که ابراهیم و اسماعیل وقتی بنا و بیت را میساختند، گفت: ما را مسلم قرار بده. همانجایی که خواست اسماعیل را ذبح کند گفت: من تسلیم امر الهی هستم. این تسلیم، تسلیم مطلق است. این را در اوج قدرتش میگوید: تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» این صالحین یعنی کسانی که برای یوسف به عنوان آرزوی رسیدن به آنها بودند. وقتی به زلیخا رسید، گفت: چه کسی تو را بر این حالت انداخته است. گفت: جمال تو، گفت: اگر به تو بگویم: کسی میآید که جمال ظاهری و معنویاش بالاتر از این است، گفت: پذیرفتم و در دلم افتاد و علاقهای به او در دلم قرار گرفت، همین باعث شد که یوسف این خانم را بگیرد، چون علاقهمند به پیغمبر شد. این خانم جوان شد و همسر یوسف شد.
شریعتی: والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین»
داستان حضرت یوسف-قسمت 66
(بر اساس تـدبّـر قـرآنـی)
از مجموعه برنامه های "سمت خدا"
توسط حاج آقای عابدینی
تاریخ پخش 98/2/7
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام میکنم به همه دوستانم، بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان،
ایام بر شما مبارک باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای
عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان
عزیز هم عرض سلام دارم.
شریعتی: یک مدتی فاصله افتاد در سیر قصهی ما، دیگر به آخر قصه حضرت یوسف
رسیدیم. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای
عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله خدای سبحان آنچه از علایم آخرامان
دارد کم کم محقق میکند، در وجود ما انشاءالله آمادگیاش ایجاد شود و ما هم آمادگی
حضور در رکاب حضرت را پیدا کنیم و از بسترسازان و زمینهسازان آقا باشیم و از یاران
و یاوران در دوران ظهورش باشیم. اگر یادتان باشد نکتهای را نسبت به کل سورهی یوسف(ع)
بیان کردیم که سیر قصه حضرت یوسف در قرآن کریم پلکانی و هی از شدید به شدیدتر میرفت.
ابتلایی بعد ابتلایی، تا به جایی رسید که به اوج ابتلا رسید و از آنجا شروع به حل شدن
شد. کاملاً سیر قرآن در رابطه با یک هنرنمایی وجودی، نه هنرنمایی قصهای، در هنرنمایی
قصهای تخیل است، اما یک هنرنمایی وجودی که این قصه را در خارج پیاده کرده است. یعنی
این بیان ان واقعیت خارجی است. یک موقع هست دست ما باز است در قصهگویی و قصه سرایی،
یک چیزی میگوییم و مینویسیم و خیال پردازی است. اما یک موقع هست یک واقعیتی را ترسیم
میکند، معلوم میشود این قصه تابع آن چیزی است که در خارج محقق شده است. آنوقت آن
حقیقت سیرش در نظام وجود اینگونه بوده است که ابتلایی پس از ابتلایی است و حل این ابتلائات
نشود، یکی یکی ابتلائات زیاد شود و انبار شود و تراکم ایجاد کند، و صبر حضرت یوسف از
چاه افتادن و دوری از پدر و بعد بردگی و اسیری و فروخته شدن در بازار بردگان، تا به
زندان و جریانات زندان و همه اینها یکی یکی اتفاق میافتد، جریان زلیخا، همه ابتلائاتی
است که یکی بعد از دیگری شدت بعد شدت است تا به اوجی برسد. حدود بیش از بیست و چند
سال این شدت بعد از شدت هی ادامه پیدا کند. ما باشیم میگوییم: خدای سبحان ما را دوست
ندارد که هی ابتلائی بعد از ابتلاء ایجاد میکند. اما خدا نسبت به نبیخود این کار
را کرده که یک الگو و اسوهای نسبت به ما باشد. خدای سبحان با انبیاء خود این کار را
کرده و بقیه تقع نداشته باشند که فکر کنند اگر کسی اهل خدا شد، دیگر پا را روی پا بیاندازند
و بگوییم: خدا باید به امر ما شود و ببیند ما چه میخواهیم! خدا میخواهد ما را بزرگ
کند و نسبت وجودی را سعه بدهد. اگر یک قالب مس میخواهد تبدیل به دیگ مسی شود، تبدیل
به یک سینی شود باید چکشها بخورد، تا این چکشها خورده نشود این پهنی نمیشود. اگر
انسان میخواهد در دامنه انسان کامل سعه پیدا کند باید چکش بخورد و ابتلائات ایجاد
شود و این ابتلائات انسان را بزرگ میکند. در این قصه یکی یکی ابتلائات رو به باز شدن
بود. یعنی وقتی از مرحله اول شروع شد تا نهایی، وقتی به مرحله نهایی رسید، اول آن آخری
باز شد. دوباره یکی به آخر، بعد یکی به آخر، حالا دارد به این میرسد که اولین ابتلائاتی
که ایجاد شده بود در آخرین مراحل باز شود.
اولین
مراحل این سیر فراق از یعقوب و دوری از پدر و جدا کردن برادران بود. از این طرف دوباره
همان برادرها یعقوب را به یوسف میرسانند. همان برادرانی که میخواستند با جدا کردن
این دو از هم محبت و عشق پدر را برای خود ایجاد کنند و نگاه پدر را به سوی خود جلب
کنند و خلاف این شد و پدر نابینا شد و اصلاً نگاهی به اینها نداشت و دائم در غم بود،
حالا وقت وصال شد و پیراهن یوسف را فرستادند تا چشم پدر بینا شود. تا اینجا مقدمه بحث
ما بود. در محضر سوره یوسف(ع) بودیم، به آیات 95 به بعد رسیدیم. بعد از اینکه اینها
از مصر حرکت کردند، بوی یوسف از همانجا به مشام یعقوب رسید و ما نمیفهمیم در نظام
وجود این کشف شمی چه میکند. این کشف شمی که ایجاد شد حاصل و نتیجهی تمام گریههای
فراق یعقوب و آزارهایی بود که برای یوسف پیش آمده بود. یک رابطهی وجودی بین یعقوب
و یوسف ایجاد شد و اینها بوی همدیگر را از فاصله دور احساس میکردند. مثل وقتی که انسان
میخواهد به سمت خدا در وقت جان دادن برود، یعنی انسان به سمت خدا میرود مثل بو کردن
گل است. دو تا بوست که مُسخی و مُنسی است که یکی باعث میشود از تعلقات جدا شود، بو
باعث میشود که تعلقات دیگر از یادش برود. اینقدر این زیبا و عالی است که بو میتواند
قطع تعلقات ایجاد کند. تعبیر روایات این است که یکی از این بوها او را از تعلقات که
جدا شدن برایش سخت بود، او را جدا میکند، یک مُنسی است و یادش میرود و یکی هم مسخی
است که او را به سمت بالا میکشاند، پس در هر کمالی که انسان میخواهد پیدا کند، هر
رشدی که میخواهد ایجاد شود یک قطع تعلق میخواهد و یک رفتن بالا و یک شوق، یک منسیه
و یک مُسخیه میخواهد. کشاندن و فراموش کردن. لذا یک انقطاع میخواهیم و یک وصال میخواهیم،
اینطور نیست که وصال بدون انقطاع امکان پذیر باشد. هرجایی که میخواهد وصالی محقق شود،
حتماً انقطاعی نیاز هست. حتی در این مسیر ظاهری، وقتی یعقوب میخواهد به وصال یوسف
برسد باید انقطاع پیدا کند و از موطن کنعانی ببرد تا به مصر برسد و یوسف را در آغوش
بگیرد.
اینها
خیلی زیبایی دارد که هر رسیدنی یک انقطاعی میطلبد. نمیشود انسان چیزی را بخواهد بدون
اینکه از چیزی دل بکند. این کمال انقطاع که در این مناجات شعبانیه میخواهد، کمال انقطاع
به سوی خدا یعنی کمال انقطاع از غیر، اما از غیر انقطاع شدن به این نیست که چیزی را
دوست ندارد. کمال انقطاع به سوی خدا این است که کسی که الهی شده همه چیز را الهی میبیند،
وقتی همه چیز را الهی دید، همه چیز را دوست دارد. اشد دوست داشتن و محبت اما بخاطر
خدا و با نگاه الهی. لذا شخصی نزد حضرت باقر(ع) آمد و عرض کرد: من خیلی دچار نفاق شدم.
گفت: چرا؟ گفت: همه کار و زندگی شده است؟ حضرت فرمود: پولی که بدست میآوری چه میکنی؟
گفت: صرف زن و بچهام میکنم. مسافرت و زیارت میروم. گفت: این آخرت است و این دنیا
نیست. حتی کار کردن اینجا عبادت میشود ولی با این نگاه. یک موقع آدم عادی کار میکند،
یک موقع کار کردن را امر الهی میگویند که من باید زن و بچهام را تأمین کنم. چقدر
ساده میشود که انسان زندگیاش را عبادت کند. این فقط حرف نیست، در نگاهش این افق ایجاد
میشود. این یک انقطاع از تعلق قبل است، لذا هرجایی با خدا محشور است. حتی تعبیر بعضی
بزرگان این است که بریدن و وصل شدن نیست، نفس بریدن وصل شدن است. این خیلی بالاتر است.
نفس تخلیه از غیر، تجلیه الهیه است. یعنی وجود انسان درونش است، نمیخواهد چیزی اضافه
کند.
اینجا
میفرماید: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ
یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» (یوسف/94) اگر شما دوباره مرا سرزنش نکنید و مرا
به بی خردی نسبت ندهید، اینها عمری یعقوب(س) را تخطئه میکردند. این خودش خیلی سخت
است که کسی حدود سی سال تا چهل سال در بین اینها زندگی کرده باشد و اینها هر روز شماتت
کرده باشند که رها نمیکند. یعقوب را نبی میدانستند اما رفتارش را رفتار از روی نبوت
نمیدانستند، رفتار از روی احساس میدانستند. قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِی ضَلالِكَ
الْقَدِیمِ» (یوسف/95) تو روی همان گمراهی و همان خیالات هستی. فکر میکنی یوسف هنوز
زنده است. امام(ره) فرمود: حواستان باشد، کمالاتی که اولیاء و بزرگان دارند، اگر شما
ندارید، انکار نکنید، اگر انکار کردید راه استفاده از آن را از دست دادید. لذا خیلی
وقتها انسان به یک چیزی میرسد و هرچه در بقیه هست را انکار میکند. این غیر از آن
است که بگویی: هرچیزی امکان پذیر است به معنای اینکه انسان، پس هیچی محال نیست، نه!
عقلانیت هم حاکم است. در راه الهی برکاتی است و اینها امکان پذیر است. فَلَمَّا أَنْ
جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» بشیر مفرد آورد، یک نفر. چون همان کسی بود
که پیراهن خونی را آورد. بنا بر این شد همان هم این پیراهن را بیاورد تا همان کسی که
باعث غم یعقوب شد، باعث خرسندی و سرور شود. جلسات گذشته گفتیم: اگر ما معصیتی میکنیم
از همان باب عمل حسنهای انجام بدهیم. عمل حسنهای که تشابه دارد با سیئه در مقابلش
است. آن تأثیرگذارتر است. از همان حیثی که عرضه اعمالمان را به امام زمان(عج) داریم
و بدی وارد میکنیم به آنها با اعمالمان چون آنها میبینند، از همان جهت باعث خرسندیشان
شویم که باعث جبران شود. لذا اگر به سیئه مبتلا شدیم، سعی کنیم عمل حسنهای در مقابلش
انجام بدهیم تا جبران شود. اگر لقمه حرام است، انسان روزه بگیرد. اگر مؤمنی را اذیت
کرده، او را خرسند کند.
پیراهن
را آوردند أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ» این انداختن بر روی او هم مدخلیت دارد. نگاه کردن
و بو کردن یک کمال است، اما لمس هم شود. تا این حد محسوس است. اما روی صورتش بیانداز،
فَارْتَدَّ بَصِیراً» در این حالت بینایی یعقوب باز میگردد. اینجا که قرآن کریم میداند
که اقوامی خواهند آمد که اینها ظرفیت وجودیشان خیلی کودکانه است و هرچیزی که به غیر
محسوس باشد، برای اینها باور کردنی نیست. معجزات موسی کلیم همه محسوس بود. عصا اژدها
شود، وسیله در کار بود. یا معجزات نه گانه که در قرآن ذکر شده است. معجزات عیسی مسیح
عمدتاً با نفس عیسی بود. چه احیای موتی و چه شفای مرضا، دیگر وسیله نیاز نیست. لذا
یهودیها خیلی حسگرا هستند. قرآن هم همین را میفرماید و بارها تأکید میکند موطن
اینها خیلی حسگرا است. لذا معجزاتی که برایشان آمد کاملاً محسوس بود. اینجا هم که
باید پیراهن را روی صورت یعقوب بیاندازند، باعث میشود حتی یهودیان امت اسلام که اینها
هم حسگرا هستند، یعنی کسانی که حسگرا هستند، رگهای از نظام وجودی یهودیت درونشان
هست، اینها که میگویند: وهابیت که خیلی حسگرا هستند و غیر محسوس هر چیزی را انکار
میکنند، حتی در قرآن آمده که چرا شما در حقیقت استشفای به حضرات معصومین و اولیای
الهی، بیان در اینجا این است که در قرآن کریم آمده که پیراهن یوسف باعث شفا میشود.
وقتی این در قرآن آمده چطور میتوانید انکار کنید؟
این نکته
مهم است که تمام قصصی که در قرآن آمده و تمام وقایعی که برای انبیاء در طول تاریخ محقق
شده همه مقدمه بوده و نقشه خدا بوده برای اینکه در امت آخرامان آن حقیقتی که میخواهد
محقق شود پاسخ همه شبههها و اشکالها و نقشه الهی جامع با جزئیاتش از قبل محقق شده
باشد. خدا با نقشه طراحی کرده، وجود انبیاء و امتهایشان را تا امت ختمی که میآید
نتیجه کامل همه آن نقشه باشد. این نگاه به سیر زندگی انبیاء نشان میدهد ربط این جریاناتات
به وجود ما، تاریخ ما، نسل ما، عصر ما چه ارتباطاتی پیدا میکند. لذا نباید از این
ساده عبور کنیم. لذا این قصه جزئی از جریان تاریخ ماست و این را برای ما تمثیل میکند.
قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (یوسف/96)
یعقوب به اینها گفت. در آیه 86 میفرماید: قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّی وَ حُزْنِی
إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» آنجا که بنیامین را جا
گذاشتند و نزد یعقوب برگشتند، حضرت میفرماید: قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّی وَ حُزْنِی
إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ». اینجا میفرماید: قالَ
أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» یک انّی»
اضافه دارد. اینها حساب دارد. آنجا هنوز این جریان پیدا شدن یوسف برای یعقوب اطمینان
بود اما برای اینها چون واقع نشده بود در مرتبه علم الهی بود که یعقوب علم داشت لذا
بیان میشود أعلم من الله» اما اینجا که اینها خودشان یافتند، انّی اعلمُ» این یعنی
دیگر محقق شده و یک واقعهای عینی شده است. لذا اینجا میگوید: این علمی که من داشتم
علم کامل قطعی بود. یک کلمه کم و زیاد میکند چقدر وقایع معرفتی از این درمیآید.
یک قصهای
از قرآن نقل کنم، عدهای از کسانی که اهل جهنم میشوند وقتی اینها به واسطه شفاعت و
روند سنگینی که پیش میآید از جهنم نجات پیدا میکنند و وارد بهشت میشوند اما در پیشانی
اینها ثبت است که اینها کسانی هستند که از جهنم آزاد شدند. در بهشت مهمان هستند و جا
ندارند. اینها مهمان بهشت هستند و مدتی از جهنم نجات پیدا کردند و این نجات پیدا کردن
انسان را خیلی مشغول خود میکند. مدتی که میگذرد میگویند: خدایا، شما که ما را تکریم
کردی و از جهنم نجات دادی، اما میشود این اکرام را کامل کنید و این مُهر را از پیشانی
ما بردارید که دیگر کسی ما را اینجا مهمان نبیند. لذا رهایی از آتش جهنم، آرزوی بزرگ
اولیای الهی است. خلصنا من النار» ما را از آتش نجات بده. اینقدر که از آتش نجات خواستند،
دخول در جنت را اینقدر نخواستند. لذا وقتی مدتی میگذرد، تقاضا میکنند: خدایا حالا
که ما اینجا آمدیم، خدایا اکرام کن و این مُهر را از دامن وجود ما بردار. خدای سبحان
عنایت میکند و اینها در بهشت صاحب منزل میشوند.
برادران
یوسف وقتی که نزد یوسف رفتند و اظهار کردند ما خطاکار هستیم یک مُهری بر پیشانیشان
بود که این مُهر چه بود، کوری چشم پدر بود که اینها باعث شده بودند و اگر تا آخر عمر
میخواستند این زندگی را داشته باشند، یعقوب را میدیدند این مُهر بر پیشانیشان بود
که إِنَّا كُنَّا خاطِئِینَ» لذا این زبان وجودشان بود که یوسف تو که اکرام کردی،
یک کار هم برای این بکن که این زبان وجودی را بدون اینکه ابراز کنند، یوسف را اینقدر
اذیت کردند اما خودش میبخشد، از خدا طلب آمرزش برای اینها میکند. بعد از اینکه از
خدا طلب آمرزش میکند، اثر گناهی هم که اینها در جای دیگر که پدر بود ایجاد کردند،
برای اینها از بین میبرد. این خیلی کمال و شرح صدر میخواهد. ما در رابطه با امام
زمان که بین همه انسانها کریمتر از همه است، اگر بدی کردیم با اقرار به گناهمان که
إِنَّا كُنَّا خاطِئِینَ» ما خطا کردیم، اگر با این نگاه انسان پیش حضرت برود، ایام
ماه شعبان که به این وجود مبارک انتساب ویژهای دارد، علاوه بر اینکه ماه پیغمبر اکرم
است، ولادت امام زمان تازه گذشته و امام حیّ ماست و اعمال ما صبح و شام عرضه میشود،
آیا اگر اقرار داشته باشیم قبل از ورود به ماه مبارک رمضان به گناهانمان اعتراف کنیم،
آیا ایشان لباسش را برای ما نمیفرستد، تا ما را پاک کند و آماده کند برای ورود به
ماه مبارک رمضان. انشاءالله این تقاضا در وجود ما باشد که استفاده کنیم.
یک نکته
این است که تعبیر این است که وقتی میخواهد پیراهن را بفرستد، میفرماید: اذْهَبُوا
بِقَمِیصِی هذا» (یوسف/93) یعنی این یک پیراهن خاص است. این پیراهن خاص سرگذشتهایی
داشته که این پیراهن بر ابراهیم خلیل از جنت نازل شد، در آتش بر وجود ابراهیم پوشانده
شد و بعد در دست اسحاق بود و از اسحاق به یعقوب رسید و یعقوب وقتی یوسف به دنیا آمد
این را بر بازوی یوسف در یک محفظهای قرار داده بود که بعد از این نزد یوسف بود. قمیصی هذا» خود یک
اشاره است. گاهی این نکات را عرض میکنم که حرف به حرف قرآن چقدر نکته دارد. نکته مهمی
که مطرح میشود این است که مگر یوسف(ع) نمیدانست چقدر یعقوب به یوسف اشتیاق دارد.
چرا خودش نرفت یعقوب را بیاورد؟ چرا ماند و پیراهنش را فرستاد؟ دارد که دویست مرکب
هم همراه اینها فرستاد که اینها با تمام اهل و عیالشان اسباب کشی کنند. صد نفر بودند
که اینها را بفرستد، چرا خودش نرفت؟ اگر میرفت به نبوت نزدیکتر نبود؟ اینجا چند نکته
را ذکر کردند.
نکته اول
که در رأس همه است و این را به عنوان اصل نکات ذکر میکنیم، این است که اراده الهی
بر این تعلق گرفته بود که هم یوسف در حسرت این چند روز شدیدتر باشد و هم یعقوب وقتی
میشنود و این حرکتی که میکند، یک کمال بالاتر برای یعقوب در همین چند روزه ایجاد
شود. نکته دیگر اینکه حکومت مصر و پادشاه و مردم مصر نسبت به کنعانیان یک حساسیت ویژهای
از سابق داشتند. یوسف(ع) در این دوره اصلاً بروز نداده بود که کنعانی است و از اولاد
کنعان است. هم از جهت مذهبی با هم تفاوت شدید داشتند. هم از جهت موطن، حساسیتهای جغرافیایی
بوده و اثرش این است که بعد از اینکه یوسف از دنیا میرود، دوباره جریان حساسیتهای
منطقهای پیش میآید و به طوری که قبطیان و سبطیان، قبطیها غلبه میکنند و سبطیها
کارگرهای اینها میشوند. از بعد از زمان حضرت یوسف تا زمان حضرت موسی این شدت پیدا
میکند. لذا حضرت یوسف نرفتند تا اولاً این مسأله به یک چالش تبدیل نشود. نکته دیگر
اینکه دوران قحطی بود و شاید سال پنجم قحطی بود و اوج مسأله قحطی است و یک مدیری که
دارد مدیریت سنگینی میکند که قحطی را اداره کند در کشوری که قحط زده است، اگر میخواست
برود و بیاید یک ماه طول میکشید و باید یک ماه پست مدیریتی را ترک کند تا بتواند پدر
و مادر را بیاورد. در عین اینکه یک کمال است اما رسیدن به مردم و رعایت حقوق مردم در
مسئولیتی که داشت اولی بود. چون از طرفی، خیلی از کسانی که ضربه خورده بودند و سرمایههایشان
از دست رفته بود و کینه داشتند نسبت به محبوبیت یوسف دنبال یک راهکار بودند که زمین
بزنند و اگر این خلوت میکرد و آنجا را خالی میکرد، اینها میداندار میشدند و میتوانستند
ضربه بزنند.
شریعتی: یکبار دیگر نکته اول را میفرمایید.
حاج آقای
عابدینی: نکته اول این است که انبیاء تابع امر الهی هستند که اگر امر الهی این بود
که برو، میرفت. در روایت دارد که باید تقادیر امر الهی به آخرینش میرسد. همین که
یعقوب و همراهانش حرکت کردند، اشتیاق یعقوب شدید شد به طوری که منزل به منزل که نزدیک
میشدند، شوق یعقوب به دیدار یوسف شدیدتر میشد. وقتی کاروان رسید، تا رسیدند و چمان
یعقوب شفا پیدا کرد، همانجا امر کرد همانروز حرکت کنند. گفت: همان روز حرکت کنند. خود
این شدت اشتیاق سازندگی ایجاد میکند. فاصله هجده روزه بین مصر و کنعان را اینها نه
روزه با همه باری که داشتند طی کردند.
یکی دیگر
هم این بود که یوسف با توجه به حساسیتهایی بود، میخواست در این مدتی که اینها بروند
و برگردند، زمینه سازی ورود اینها را ایجاد کند. اینها ت است، طوری باشد که در
بین مردم حساسیت ایجاد نشود. نگویند رفت فامیلش را آورد. عدالت رعایت شده باشد. جایی
که برای اینها قرار میدهد جایی باشد که امکان پذیر باشد. لذا یوسف این مدت را ماند
که هم کشور را اداره کند و هم زمینهسازی کند برای محل استقرار آنها. اینها نکاتی بود
که میتواند مفید باشد. یک نکته دیگر این است که با اینکه اینها با یوسف بدی کردند،
اما یوسف گفت: همه اهل و عیال را بیاورند. تعبیر آیه این است وَ أْتُونِی بِأَهْلِكُمْ
أَجْمَعِینَ» (یوسف/93) زن و بچه و نوه را بیاورید. با اینکه در همان دوره که یوسف
نزد پدر بود، اینها خیلی یوسف را اذیت میکردند، ولی این کرامتی که میگفت: همه را
بردارید و بیاورید. کسی باقی نماند. نکته دیگر اینکه زندگی فامیل کنار همدیگر مطلوب
است. وَ أْتُونِی بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِینَ» درست است نباید سرک بکشند و زندگیها
مستقل باشد اما کنار هم بودن هم خودش از نگاه قرآنی، متکی بودن خانوادهها به هم و
به هم اعتماد داشتن چقدر زیباست. وَ أْتُونِی بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِینَ» نزد همدیگر
بیایید. این دور هم بودن خانوادهها خیلی از مصائب و سختیها آسان میکند و مشکلات
را حل میکند. اگر امکان ندارد در یک مکان با هم باشند، ارتباطات آنها زیاد باشد وَ
أْتُونِی بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِینَ» ارتباطات امکان پذیر باشد. این یک کمالی است در
بین خانوادهها که امروز دارد کمرنگ میشود.
نکته دیگر
این هست که یعقوب و برادرها در مکانی که بودند خیلی خاطرات ناخوشی داشتند. تغییر مکان
از آنجایی که انسان خاطرات نامناسبی داشته، از نظام روحی و روانی خیلی تأثیرگذار است.
از موطنی که آمده بودند خاطرات خوشی نداشتند و پدر هرجا را نگاه میکرد یاد خاطرات
آن دوره میافتاد، برادرها هرجا را نگاه میکردند یاد دروغهایشان بودند. از آنجا بکنید
و بیایید جا را عوض کنید تا آن خاطرات از بین برود. فضا و محل عوض شود که هیچ چیزی
به یاد نماند. نکته دیگر هم اینکه ارتباطات نباید قطع شود، با همه اختلافاتی که هست
ارتباطات قطع نشود، لذا یوسف همین کار را سبب ارتباطات بیشتر قرار داد. این نزدیک شدن
ارتباطات باعث میشود کدورتها از بین برود. نکته دیگر اینکه برادرها هرچه میخواهند
حرف بزنند میبینیم هی قسم میخورند، چهار بار در این دوره برادرها هی قسم خوردند.
آیه 91 میگوید: تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَیْنا» خدا تو را بر ما برتری
داد. اما یعقوب و یوسف در اوج اخبار شگفت آوری که بیان میکنند همه را بدون قسم بیان
میکنند. اینها خودش نکته دارد و تأکید کرده است.
یکی از
نکات دیگر این است که ورود اینها به مصر صد نفر بود و در رأسشان یعقوب(ع) بود، جبرئیل
بر پیغمبر نازل میشود و پیغمبر میگوید: جرئیل از چیزهایی که دیدی و خیلی عجیب بوده
است چیست؟ میگوید: دیدم کاروانی به مصر وارد شد، با این تشریفات و دیدم همین کاروان
با عظمتی از مصر خارج شد اما با فرار، اینها صد نفر بودند زمان یوسف با تشریفات وارد
شدند اما زمان موسای کلیم شبانه فرار کردند با اینکه نزدیک چند صد هزار نفر بودند.
همانها بودند که زیاد شده بودند. جبرئیل میگوید: این جزء عجایبی بود که من دیده بودم.
آنجا در رأسشان موسی بود و اینجا در رأسشان یعقوب. یکی از فراز و نشیبهاست که انسان
نه به آن غرّه شود و نه به آن نا امید شود که فرار کردند.
شریعتی: والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین»
داستان حضرت یوسف-قسمت 65
(بر اساس تـدبّـر قـرآنـی)
از مجموعه برنامه های "سمت خدا"
توسط حاج آقای عابدینی
تاریخ پخش 98/1/24
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
سلام میکنم همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله هرجا
که هستید خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و باغ ایمانتان آباد باشد و بهاری و سبز
باشید به حق بهار و آل بهار، حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای
عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان
عزیز هم عرض سلام دارم. بنده هم میلادهایی که گذشت و میلادی که پیش رو داریم را به
همه تبریک میگویم.
شریعتی: انشاءالله همه مهیا شویم برای یک جشن بزرگ و بی نظیر، میلاد با
سعادت منجی عالم حضرت ولیعصر، که انشاءالله در مورد برگزاری اعیاد شعبان مفصل صحبت
خواهیم کرد که امسال بتوانیم آنگونه که باید و شاید جشن بگیریم و مقدمات ظهور حضرت
را فراهم کنیم. قصه ما قصه حضرت یوسف بود و این قصه دارد به سرانجام میرسد. امروز
هم با ما همراه باشید.
حاج آقای
عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) اگر این دعا را همیشه میخواندیم، چون این
ایام، ایامی است که انسان احتمال بیشتری میدهد که این دعا از جانب ما بهتر بالا برود
و زودتر مقبول شود با یک انگیزه و امید دیگری این دعا را میخوانیم و از خدای سبحان
میخواهیم ما را از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت قرار بدهد، انشاءالله. قصه
حضرت یوسف هست و این قصه به سرعت انسان را با یوسف زهرا منتقل میکند و انسان را به
یاد فراقی که یوسف از یعقوب داشت و به یاد غیبتی که امام ما از ما دارد میاندازد،
یاد بگیریم چطور در فراق یوسف بنالیم و این نالیدن ما فرج را نزدیک میکند. همچنان
که جریان حضرت یعقوب و نالههایش او را به دیدار یوسف و وصال یوسف رساند. اینها را
بهانه میکنیم برای اینکه دلتنگیهایمان را اظهار کنیم.
شریعتی: یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست *** نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
حاج آقای
عابدینی: در محضر آیات نورانی قرآن کریم بودیم، یک فاصله طولانی بین مرتبهای از قصه
افتاد تا امروز، اشاره کنم که برادرها بعد از اینکه بنیامین هم نزد یوسف ماندگار شد،
نزد پدر برگشتند، پدر آنها را فرستاد که سراغ یوسف بروند و از او تقاضای برگشتن بنیامین
را بکنند. بعد از اینکه آمدند پدر ابراز کرد دنبال یوسف بروید. یعنی وقتی این رابطه
شدت پیدا کرد، دلتنگی یعقوب، یعقوب از اینجا منتقل شد که فرج نزدیک است. به همین جهت
به اینها گفت: فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» (یوسف/87) دنبال یوسف بروید.
اینها حرکت کردند وقتی خدمت عزیز مصر رسیدند و یوسف را نمیشناختند، فَلَمَّا دَخَلُوا
عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» (یوسف/88)
این از جملات بینظیری است که وقتی انسان این جملات را به درگاه خدا داشته باشد، نتیجه
میدهد. وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ» شما را بزرگواری
و کرامت خودتان پیمانه ما را پر کنید. خود همین که اینها با این عجز ابراز کردند، فرج
و دیدارشان به یوسف رسید. تا به اینجا نرسیده بودند، فرج محقق نمیشد. انسان باید به
این عجز برسد تا فرج محقق شود. از یک طرف نا امیدی و اظهار بیچارگی است و این اظهار
بیچارگی خودش مدخلیت دارد. اظهار نزد دیگران ممدوح نیست، البته اظهار بیچارگی نزد دیگران
به عنوان ولیاش که مفقود است، مانعی ندارد، اما اینجا بحث این است که پیش خود عزیز
که انسان میرود اظهار عجر میکند که چیزی نداریم و سرمایه ما هرچه که هست تقلبی است
و عبادات ما همه بی روح است.
وَ جِئْنا
بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» اگر در رابطه
با گندم یک کالای قلابی داریم اما در رابطه با گرفتن بنیامین دیگر هیچی نداریم. تصدق
علینا» در قبال گرفتن بنیامین بود که هیچی نداریم بدهیم، إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ»
اینجا وقتی به این عجز رسیدند، قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ
إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» (یوسف/89) یوسف گفت: میدانید چه کردید با یوسف و برادرش؟
یعنی بلافاصله در وقت اظهار عجز اینها، اینها زیر بار امر الهی که آن خوابی بود که
یوسف دیده بود، چون خاندان نبوت بودند و میدانستند این رؤیتها بیجا نیست، وقتی پیش
آمد اینها میدانستند. با اینکه میدانستند چون کوتاهی کردند، این کوتاهیشان مثل کسی
نیست که نمیدانست، چون میدانستند و زیر بار نرفتند خدای سبحان برایشان این را پیش
آورد تا به این عجز برسند. وقتی به این عجز رسیدند فرج محقق شد. بلافاصلهقالَ هَلْ
عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» راه را هم
نشان داد. بگویید: از راه جهل بوده است. با اینکه حسادت کردید، با اینکه خاندان نبوت
بودید و خیلی چیزها را میدانستید، اما بگویید: جاهل بودید. إِنَّمَا التَّوْبَةُ
عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» (نساء/17) توبه برای آدم
جاهل است. جلوی خدا نروید گردنکشی کنید بگویید: خدایا میدانم ولی انجام نمیدهم، خدایا
اگر گناه کردم و بدی کردم پای جهل من بگذار. خدایا دلم نمیخواهد در مقابل شما قد علم
کنم. اگر حال نداریم، میل به گناه داریم و میل به طاعت نداریم، راه آشتی را باز بگذاریم
و با عناد جلو نرویم. لذا اگر دیدید کسی مشکل دارید و پیش شما مجبور شد به مشکلش اعتراف
کند، زود راه نشانش بدهید و بعد مسأله را خیلی باز نکنید.
قالُوا
أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ» (یوسف/90) این سنت یوسفی که در روایت
آمده، با یوسف محشور بودند اما او را نمیشناختند، وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ
عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ»
خدا اجر کسی را ضایع نمیکند ولی ممکن است سی سال طول بکشد تا جزایش داده شود.چاه داشت،
زندان داشت، به عنوان عبد فروخته شد. قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَیْنا
وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِینَ» (یوسف/91) ما خطا کردیم و خدا تو را بر ما برگزید همانطور
که خواب اول تو معلوم کرد که تو را بر ما برمیگزیند منتهی ما نخواستیم زیر بار برویم.
این نگاه که ما زیر بار نرفتیم، امروز اعتراف میکنیم. اگر یک موقع زیر بار حکم حق
نرفتیم بعد اعتراف کنیم خدایا ما اشتباه کردیم، قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ»
(یوسف/92) امروز جای سرزنش و این چیزها نیست. با یوسف چه کردند؟ سی سال یوسف را در
به در و آواره کردند. با یعقوب چه کردند؟ سی سال ادامه دادند چون حاضر نشدند نزد یعقوب
اظهار کنند ما این خطا را کردیم و اشتباه کردیم. ادامه دادند و سی سال پنهان کاری کردند.
سی سال طول کشید خدا به اینها بگوید: شاید برگردند. ولی با این حال با همه این اسیری
و اذیتها بر یوسف با یک اظهار و اقراری که به خطا کردند، تمام شد. چقر آدم باید کریم
باشد. الیَوم یَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» نه فقط من
از حقم گذشتم بلکه همین الآن برای شما از خدا میخواهم که از شما بگذرد.
گاهی ما
حق الناس را میگذریم و میگوییم: ما حق خودمان را بخشیدیم. ولی خودشان میدانند با
خدا، توبه کنند. اما میگوید: نه، من هم برای شما استغفار میکنم و این خیلی کرامت
است. این روش کریم و انبیاء است. کسی که در وجودش اینقدر کریمانه با دیگران برخورد
میکند، حساب کنید اکرم الاکرمین با او چطور برخورد میکند. اقتضای وجودش قبول کرامت
است چون در وجودش اینقدر کریم است. اصلاً ما نمیفهمیم خدا با این چه کار خواهد کرد.
آنچه در دنیا بود، دیدیم که از چاه به اوج عزت آورد. اما این فقط در نظام دنیایی است.
در آخرت خدای سبحان با چنین کریمی چه میکند. بر کدام مسند عزت در نظام اخروی او را
مینشاند، چه کرامتها و تحفههایی برای او قرار داده خواهد شد؟ ما حس فهمیدن اینها
را نداریم. ما صورتها را با چشم میبینیم و بوها را با بینی استشمام میکنیم اما حس
فهمیدن اینکه خدا با چنین شخصی چه خواهد کرد را نداریم! حواسمان باشد هر صفت خوب و
حسنی که خودمان انجام بدهیم، در قبالش خدا از همان صفتش با ما برخورد میکند. بعد میفرماید:
قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ
الرَّاحِمِینَ»
اذْهَبُوا
بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِكُمْ
أَجْمَعِینَ» (یوسف/93) برادرها بعد از اینکه یوسف را شناختند، چند روزی مهمان یوسف
بودند و یوسف از آنها پذیرایی میکرد، یک دوره خوشی بود اما در درون این برادرها یک
شرمساری بود. به یوسف عرض کردند: شما از ما پذیرایی میکنی اما دو چیز ما را رنج میدهد،
یکی اینکه ما با شما چه کردیم و شما در دورانی که قدرت داری با ما چه میکنی؟ اینطور
مهربان هستی و بدون یادآوری گذشته، با کرامت میگذری. یوسف(ع) به اینها میگوید: شما
که آمدید تا قبل از آن مردم فکر میکردند من یک بنده زر خرید بودم و بی کس و کار بودم.
با خودشان میگفتند: یک عبد زر خرید بیست درهمی ببینید تا کجا رشد کرده است! اما حالا
که شما آمدید، من خودم را معرفی کردم. با بودن شما فهمیدند من فرزند ابراهیم خلیل و
اسحاق نبی و فرزند یعقوب نبی هستم. با این نگاه به اینها یک حال دیگری داد که مردم
با آمدن شما مرا شناختند. به اینها یک چیزی داد که یادشان برود. مثبت بینی، هزاران
مشکل برایش ایجاد کردند اما از یک منظری به این مسأله نگاه کرد که آنها توجه نداشتند.
آدم کریم نگاهش نگاه حُسن است.
پیر ما
گفت خطا بر قلم صنع نرفت *** آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
اینقدر
زیبابین است هرچه میبیند خیر است، ما رأیت الا جمیلا» اگر آدم به این سمت برود سختیهای
عالم دنیا برای او از منظر دیگری ان مع العسر یسرا» است.
شریعتی: برادران یوسف یک نکته مثبتی هم داشتند که از این کرامت حضرت یوسف
سوء استفاده نکردند.
حاج آقای
عابدینی: این باعث نجات شد. این همه آسیبی که به دو نبی معروف زدند، حضرت یوسف و حضرت
یعقوب، یک سوره به نام حضرت یوسف است، اما با این همه آسیبها و حسادتها، خدا اینها
را نجات داد و توبه اینها را قبول کرد. دو نبی برای آنها استغفار کردند. یوسف و یعقوب
برای اینها استغفار کردند. اینها اظهار عجز کردند. ما گاهی یک کار غلطی میکنیم اما
حاضر نیستیم سر فرود بیاوریم. مقام معظم رهبری فرمود: اینها اظهار کنند که ما خطا کردیم،
رحمت حاکمیت الهی شامل حالشان میشود. پیغمبر اکرم وقتی وارد مکه شد، رفت تکیه داد
به در کعبه و تکیه داد و گفت: چه فکر میکنید، من با شما چه خواهم کرد؟ آنها با اینکه
پیغمبر را میشناختند و از قبل با او آشنا بودند. گفتند: تو کریم هستی أخٌ کریم» تو
برادر کریم هستی، دارد که پیغمبر(ص) از همه اینها گذشت با اینکه اینها اظهار کردند
تو کریم هستی.
یک موقع
هست کسی خطا کرده اما با قلدری و زور میخواهد دیگران او را ببخشند. یعنی دیگران بگویند
که ببخشید، عذرخواهی کنند. این سنت الهی نیست چون بار دیگر منجر به هلاکت او میشود
چون خودش را در غلط هم حق میدید. آنچه موجب نجات برادران یوسف شد همین بود که گفتند:
ما خطا کردیم و رحمت یوسفی شامل حالشان شد. پیامبر همانجا به این آیه استشهاد کرد که
امروز برخورد من با شما همان جملهای که یوسف کریم به برادرانش گفت. لا تَثْرِیبَ
عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» در
فتح مکه به این آیه قرآن استشهاد کرد. در برابر کرامت الهی و اولیای الهی اقرار به
بیچارگی و بدبختی داشته باشیم، آنها میآمرزند و کریم هستند. روایت این است که وقتی
به باب تکیه داد، فَتَحَ بَابَ الْكَعْبَةِ فَأَمَرَ بِصُوَرٍ فِی الْكَعْبَةِ فَطُمِسَتْ
فَأَخَذَ بِعِضَادَتَیِ الْبَابِ فَقَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ
لَهُ صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ مَا ذَا
تَقُولُونَ وَ مَا ذَا تَظُنُّونَ قَالُوا نَظُنُّ خَیْراً وَ نَقُولُ خَیْراً أَخٌ
كَرِیمٌ وَ ابْنُ أَخٍ كَرِیمٍ وَ قَدْ قَدَرْتَ» کریم هستی، فرزند کریم هستی،
برادر کریم هستی، کریمی هستی که قدرت پیدا کردی. کریم وقتی قدرت پیدا میکند با غیرش
تفاوت ندارد. کسانی دیگر وقتی قدرت پیدا میکنند میکوبند و له میکنند، اما میگوید:
قَالَ فَإِنِّی أَقُولُ كَمَا قَالَ أَخِی یُوسُفُ» من اینجا همان کار را میکنم
که یوسف کرد لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ
الرَّاحِمِینَ». حتی با اینکه اینها حقوق شخصی حق الناس هم نبود، چون اینها خطایی که
کرده بودند به یوسف و یعقوب که هردو نبی بودند و حیثیت حقوقی و اجتماعی داشتند اما
با این حال اظهار به خطا باب جبران آن حقوق اجتماعی را دارد. با اینکه خطای اجتماعی
هم بود، دو نبی و دو شخصیت اجتماعی بودند. همین اظهار خودش نشان میدهد که سنت غلط
نماند! یک موقع هست یک خطایی پنهانی است و توبهاش هم پنهانی است. اما اگر خطا علنی
بود باید عذرخواهیاش هم علنی باشد که مردم دیگر به دام این خطا نیافتند.
دارد که
اینها در عین حال یک ناراحتی در وجودشان بود که یوسف ما را بخشید اما پدرمان را چه
کنیم؟ ما سی سال است با پدرمان چه کردیم؟ یوسف ما را بخشید، چشم نابینای پدر را چه
کنیم که هر لحظه به او نگاه کنیم یاد خطایمان میافتیم چه کردیم. این نگاه چقدر زیباست
که اینها وقتی به این منتقل شدند که ما با این خطایی که کردیم، اثرش این بود چشم پدر
ما نابینا شد، هر لحظه به این چشم نابینا نگاه میکنیم یاد خطایمان میافتیم، اینجا
یوسف(ع) به دادشان رسید. اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی»
پیراهن مرا ببرید روی چشم پدر بیاندازید، یَأْتِ بَصِیراً» گناهتان که اثرش باقی است
و هر لحظه نگاهش کردید باعث شد خجالت زده شوید، بفهمید با یعقوب و با نبی الهی چه کردید،
حالا که خطا را اقرار کردید و پشیمان شدید، اثر را هم برمیداریم که دیگر خجالت زده
نباشید. خدا اثر گناه را برمیدارد حتی اگر تا این مرتبه ظاهر شده باشد که جلوی چشم
اینها با یک علامت بوده باشد. خدا چه کریمی است. چه کریمی است یوسف که با این فعلش
اذن الهی را دارد که چنین کاری را بکند. چه اثری دارد این پیراهن،اذْهَبُوا بِقَمِیصِی»
اینکه میگویند: استشفای به حرم حضرات معصومین یا به تربت، ببینید خدا در قرآن کریم
میفرماید: پیراهن یوسف این شفای چشم است. پیراهن مرا روی صورت پدر بیاندازید، هذا
فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی» پس میشود به ولی الهی و لوازم ولی الهی استشفاء کرد.
روایات
متعددی نقل کرده برای کسانی که منکر هستند. شفای از ولی الهی خواستن جای خود دارد،
اذن الهی برای اینکه عیسی(ع) مرده را زنده میکرد، مریض را شفاء میداد، اما پیراهنش
هم شفاء میدهد که آدم بگوید: تربت امام حسین(ع) شفاء میدهد، اگر میفرمایند: ضریح
حضرات معصومین را انسان میبوسد چرا انسان انکار کند؟ وَ أْتُونِی بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِینَ»
کرامت را به اوج رساند، اوضاع سختی بود. قحطی بود. اینها در کنعان در یک جای سخت زندگی
میکردند. همه را دعوت کرد بیایند اینجا در مصر، یعنی جفاهای آنها را با کرامت بعد
از کرامت پاسخ داد. اینها سنتهای اهل کرامت است. ما با امام معصوم اگر رابطه برقرار
کنیم، ما را با همه اهل و عیالمان نزد خودش میبرد. اگر انسان با امام زمان اینطور
تا بکند که بگوید: من کوتاهی کردم در حقوقی که باید انجام میدادم، میفرماید: این
پیراهن من شفای چشم شما و شفای کوری شما.
شریعتی: و آن چشمی که با عنایت او باز شود، چه چشمی خواهد شد.
حاج آقای
عابدینی: یکی از نکات زیبا این است وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ» (یوسف/94) وقتی شروع
کردند این کاروان از مصر حرکت کردند، به سمت کنعان تا این پیراهن را ببرند، اینها با
یک ذوق و شوقی برادرها پیراهن را گرفتند و معلوم میشود باور کردند، چون خاندان را
میشناختند، یک موقع هست آدم هنوز در وجودش انکار است. اینها باور کردند و پیراهن را
گرفتند و با ذوق و شوقی حرکت کردند. وقتی کاروان از مصر جدا شد و حرکت کرد، تا جدا
شد قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» (یوسف/94)
هجده روز فاصله راه است. تا جدا شد میگوید: من بوی یوسف را میشنوم! اگر نگویید او
دوباره خیالاتی شده است. لذا یکباره یعقوب(ع) از حالت حزن و ماتم بیرون آمد و تبدیل
به حالت سرور و فرح شد.
هر حسی
که داریم این حس ظاهری ما، مراتبی از این حس در نظام باطن ادامه دارد که با هرکدام
از آن عوالم، دیدنیها و شنیدنیهای مطابق آن عالم را میبینیم و بوییدنیهای مطابق
آن عالم را میبوییم و همانطور حواس دیگر ما. ما با ظاهریترین آیه که همین دیدن ظاهر
و عادی است آشنا شدیم. اما اینکه این چشم برایش مکاشفات سوری پیش میآید، مکاشفات عالم
برزخ برایش پیش میآید که معانی برایش در دیدن پیش میآید، چون صورتها صورت دارد،
معانی صورت ندارد و فوق آن است. یک حس دیگری است که ما هنوز تصوری برای او نداریم.
مادرها قدیمها بچهشان جای دوری بود، گاهی امکان تلفن زدن نبود، مادر اینجا دلشوره
پیدا میکرد و معلوم میشد برای بچه اتفاقی افتاده بود یا مریض شده بود. لذا در دوران
ظهور این حواس، حقایقش بروز میکند. لذا کسی در این طرف عالم است، شخصی که در آن طرف
کره زمین است، بی واسطه ابزار میبیند و صدای او را میشنود و با او ارتباط برقرار
میکند و از احوال او خبر دارد. لذا یعقوب نبی از این طرف هجده روز فاصله است، تا آنها
از آنجا راه میافتند بوی یوسف را میشنود و این مکاشفه شمیّه است. این یک مرتبه دیگری
است که برادرانی که حامل پیراهن یوسف بودند این بو را احساس نمیکردند.
ما دوستی
داریم، یکی از اولیای الهی که به قم رفت و آمد داشت، این دوست ما هرجای قم بود، بوی
ایشان را احساس میکرد. تا به محل اسکان ایشان میرسید میدید همین الآن رسیده است.
کشف شمی یعنی یک بوی ظاهری نیست. این یکی از قدرتها و تواناهایی انسان است. این ظرفیت
را انسان دارد ولی چون بر نظام ظاهری خودش را مشغول کرده و اینها را کاملاً به کار
گرفته، لذا دارد اگر انسان در ماه رمضان یک قدری از تعلقات خوردن و آشامیدن کم میکند،
حواس دیگرش چه میشود؟ آنجا یک راه دیگر و زبان دیگر باز میشود و اینها را باور کنیم
و اگر نداریم انکار نکنیم که اگر انکار کردیم راه باز شدنش برای ما بسته میشود و باز
نمیشود.
قالُوا
تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِی ضَلالِكَ الْقَدِیمِ» (یوسف/95) به او گفتند: تو در خیالات
سابق هستی. الآن دنبال یوسف هستی و این بو از خیالات توست. برادرها از آن طرف در راه
بودند. همان پیراهنی که باعث شد یعقوب اینقدر بنالد و اینگونه مضطرب شود، خدای سبحان
همان پیراهن را برای بصیر شدن و برگشتن بینایی یعقوب به کار گرفت. در روایت دارد همان
شخصی که از بین برادرها با اینکه با هم آمده بودند، یکی که از همه قلبش قسیتر بود
پیراهن خونی را دست گرفت و به پدر داد. در اینجا دارد همان کسی این پیراهن را ببرد
که آنجا برد تا جبران شود. اینها راه نشان میدهد که اگر انسان مرتکب گناهی میشود،
حسنهای مطابق آن سیئه انجام بدهد تا آن سیئه به سرعت محو شود. اگر غیبت و بدگویی کردی،
غیر از اینکه باید عذرخواهی و توبه کنی، حالا خوبیهایش را ببین و بگو. از همان راهی
که رفتید و غلط را مرتکب شدید، سعی کنید حسنهای مقابلش انجام بدهید. با حسنه سیئه
را دور کنید. لذا همان شخصی که پیراهن خونی یوسف را آورده بود باز اینجا پیراهن را
آورد که همان شخصی که باعث حزن یعقوب شده بود دوباره باعث شادی او شود تا از او بگذرد.
این در کرامت است که خدای سبحان میخواهد همه بخشیده شوند و آن خاطره بد محو شود.
پدر و
مادر یاد بگیرند اگر موقعی بچهای بدی کرد، یادش بدهند از راه خوبی همان بچه کار خوبی
انجام بدهد و این خاطره ثبت شود و او را محو کند. این او را یاد نیاورد و این بماند.
اگر اینطور یاد بگیریم، چقدر قرآن زیبا به ما یاد میدهد که اینها حرکت کردند و این
پیراهن را آوردند. تا رسید و این پیراهن را داد، بشیر» معلوم میشود یک نفر پیراهن
را آورد که همان شخصی بود که پیراهن خونی را آورده بود. میگویند: یهودا بود که از
همه آنها سختتر بوده است و به اذن الهی پیراهن شفاء داد. تأثیر این پیراهن به نفس
یوسف قائم بود. اگر بدون اذن او این پیراهن را بردارد باز بگویند: شفاء میدهد. عصای
موسی به اذن موسی اژدها میشد. باید در دست موسی باشد. خاتم سلیمان دست سلیمانی میخواهد.
این شیء به تنهایی ابزار است. به ارتباط ولی الهی است که این همه روح پیدا میکند و
اثر دارد. ابزاری که به ولی الهی منتسب است، این همه آثار ایجاد میکند. این شم باطنی
برای یعقوب نه اینکه یعقوب نداشت، اذن الهی نبود که این بو را احساس کند. پیغمبر اکرم
وقتی وارد مدینه شدند اویس آمده بود رفته بود، پیامبر فرمود: بوی اویس را احساس میکنم.
این مرتبه آخر پیغمبر نیست، این یکی از آثار وجودش است. چنانچه یعقوب(ع) این آخرین
مرتبه وجودیاش نبود که کشف شمی داشته باشد. این یکی از برکات وجودیاش است و الا مقام
آنها فوق اینهاست که نشان بدهند راه باز است و میتوانید بیایید که بوی جنت را از جانب
یمن احساس کرد که اویس بود که آمده بود اما چون اذن نداشت از مادرش که بیشتر بماند،
وقتی دید پیغمبر نیست، برگشت. اما پیغمبر میآید و بوی بهشت را از آمد و رفت او احساس
میکند. آن دهان بستی دهانی باز شد! اگر ماتعلقاتمان را یک خرده درز بگیریم دل زلال
نیاز دارد و البته شروع و آغازش از همین ظواهر است. یک خرده از پخش بودنمان کم کنیم.
بعد میبینید گاهگاهی پیش میآید آدم بویی را احساس میکند و صورتی را میبیند، بعد
کم کم به جایی میرسد که این برایش دائمی میشود.
دارد در
لحظه قبض روح، برای مؤمن گویی بو کردن گل است. چرا خدا در قبض روح از بو استفاده میکند؟
یکی از نکات حفی و عظیم این است که بو از جمله ادراکاتی است، ما در رنگها، حجمها،
صوتها انواع داریم ولی در بو فقط بوی خوش و بوی ناخوش است. بو یکی از حقایق مبهم عالم
هستی است که در جذب باطن عالم آثار عظیمی دارد. بو اصلاً تصویری ندارد. لذا از موارد
خفی است که خدای سبحان بسیاری از مراتب ورود به عالم باطن را با بو میبرد. لذا گناه
بو دارد همچنان که طاعت بو دارد. میگویند: با استغفار خودتان را خوشبو کنید.
شریعتی: والحمدلله رب
العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین»
داستان حضرت یوسف-قسمت 64
(بر اساس تـدبّـر قـرآنـی)
از مجموعه برنامه های "سمت خدا"
توسط حاج آقای عابدینی
تاریخ پخش 97/12/4
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، به ایام میلاد
با سعادت حضرت صدیقه طاهره(س) نزدیک میشویم. انشاءالله این ایام بر همه شما مبارک
باشد و بهترینها به برکت حضرت زهرا برای شما رقم بخورد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم
و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای
عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان
عزیز هم عرض سلام دارم. ایام خجسته میلاد حضرت زهرا(س) را تبریک میگویم. انشاءالله
بهترین استفادهها را از این ایام داشته باشیم.
شریعتی: در محضر قرآن کریم و قصه حضرت یوسف(ع) هستیم، به پایان قصه نزدیک
شدیم، بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای
عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران
حضرت باشیم و انشاءالله این انقلاب ما و کسانی که یاری میکنند، زمینه سازان و بسترسازان
ظهور حضرت باشیم.
در محضر
قرآن کریم و در محضر سوره یوسف هستیم، انشاءالله در این جلسات نورانی که در محضر این
نبی بزرگوار بودیم که اسمش ما را به یاد حضرت زهرا میاندازد و این ایام هم به مناسبت
تولد حضرت ما را بیشتر هوایی میکند که یاد امام زمان باشیم، این آیات هم بیشتر تناسب
دارند و این تناسب را به فال نیک میگیریم و انشاءالله بهترین بهرهمندیها را از خدای
سبحان تقاضا میکنیم. در بحثی که داشتیم به آیه 90 به بعد سوره یوسف رسیدیم، در این
آیه که بعد از جریان برادرها، به این بیان رسیدند که حضرت را شناختند، معمولاً شناختنهای
ما از راه این است که اسمی و صفتی یا خصوصیتی از شخص را میبینیم میشناسیم ولی شناختن
از راه اینکه خود طرف را بشناسند و بعد به صفاتش پی ببرند و حتی به اسمش برسند، این
یک نوع شناختن خاص است و اسم این را در روایات ما سنت یوسفی گذاشتند که سنتی است که
اسم این سنت در قرآن کریم مهر خورده به نام حضرت یوسف(ع) که برادران یوسف بارها نزد
یوسف آمدند و رفتند اما یوسف را نشناخته بودند. وقتی بعضی از مسائل دیگر پیش آمد یکباره
از یوسف، یوسف را شناختند. از چیزی به یوسف پی نبردند. کسی یوسف را به آنها معرفی نکرد.
ما در
مباحث فلسفی، یک تعبیری هست به نام برهان صدیقین که از راه خود خدا، خدا را بشناسند
نه از غیر، از نزدیکترین راه که واسطهای در کار نباشد. حتی اسماء و صفات واسطه نباشند.
تعبیر این است که قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» (یوسف/90) با اینکه جمله استفهامی
است و دارند سؤال میکنند که برادران انَّک» تأکید است. لام» تأکید هم آمده است،
انت» ضمیری است که در عربی نشان میدهد اینها یوسف را شناختند. لذا با تأکید تمام
سؤال میکنند که أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» تو خودت هستی؟ همان یوسف هستی؟ یعنی
اسم یوسف را پس از شناختن یوسف پیدا کردند و شناختند. این تعبیر از کلیدهای معرفتی
بزرگی است که هم در جریان ظهور یک اثر عظیمی دارد و هم در جریان شناخت خدای سبحان یکی
از کلیدهای معرفتی است. لذا جا دارد این آیه شریفه جلساتی در موردش گفتگو شود. لذا
وقتی اینها این سؤال را کردند، حضرت فرمود: قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» یک نکته
بسیار زیبایی در مسأله هست، وقتی میگویند: امام زمان(عج) ظهور میکند، همه سنن انبیاء
و مواریث انبیاء نزد حضرت موجود است. یعنی آنچه امتیازات انبیاء بود، کمالات انبیاء
بود، اختصاصات انبیاء بود در هر عصری و دورهای برای نبی کمالی محسوب میشد، و آن باعث
شد یک جاذبه ویژهای پیدا بکند، همه اینها در وجود مبارک امام زمان (عج) به عنوان سنت
نبی جمع است منتهی همان است به نحو اکمل، هر واقعهای که برای انبیاء در طول دوران
تاریخ بشریت پیش آمده است، تمان آن واقعهها در دوران غیبت و ظهور امام زمان به استناد
روایات متعدد تکرار خواهد شد و هیچکدام از قلم نخواهد افتاد. تمام اینها به تعبیر روایات
همه تکرار خواهد شد. از این چه نتیجهای باید گرفت؟ نتیجه میگیریم که تاریخ بشری که
سابق از این بود، تاریخ گذشته نیست بلکه این تاریخ الآن انسان است. چون همه اینها تکرار
خواهد شد، خدای سبحان همه اینها را مقدمتاً ایجاد کرد تا بشری که در دوران غیبت قرار
میگیرد با این قوه و توانی که تاریخ برایش ایجاد کرده در این دوره با وقایع و حوادثی
که میخواهد پیش بیاید قدم بردارد، لذا سرمایه وجود انسان است در این دوره که با اینها
قدم بردارد، این سیره انبیاء که میگوییم گذشته تاریخی نیست، این رزمایشی است برای
دوران ظهور، که اگر کسی این سنتها و وقایع را شناخت و دانست که باید در مقابل اینها
چه بکند و چه تصمیمی بگیرد، آنهایی که تصمیم غلط گرفتند به کجا منجر شد، آنهایی که
تصمیم صحیح گرفتند چه شد. وقایع بعد از این وقایع چیست؟ اینجا در تاریخ واقعهی بعد
از آن واقعه هم ذکر شده است. چون ذکر شده کسی که اینجا قرار میگیرد، یک بصیرتی خدا
برایش در تاریخ قرار داده که واقعه بعدش چه خواهد بود و در مقابل او باید چه کند. به
خصوص موادی که در قرآن کریم آمده موادی است که قطعاً تکرار خواهد شد. اینها مثل استادی
است که آن گلهای کار را و سؤالات اساسی را با پاسخها کنار هم جمع کرده و داده و گفته:
اگر این جزوه را مطالعه کنید، سؤالات از اینها میآید.
اگر همه
سنن انبیاء تکرار میشود، از جمله سنتهای انبیاء سنت یوسفی است. سنت یوسفی به این
معناست که وقتی حضرت ظهور میکند، مییابند که با حضرت قبلاً داشتند و دیده بودند
و رفت و آمد بوده، اما نمیشناختند که این امام زمان است. لذا برادران یوسف شرم حضوری
که پیدا کردند با عزیز مصر که همان برادرشان بود چگونه ارتباط داشتند، اگر میدانستند
این برادر است رابطههای سابق که با او داشتند، إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ
لَهُ مِنْ قَبْل» اگر میدانستند این همان یوسف است، اینطور نمیگفتند. بی ادبیهایی
که به برادرش کردند، بی اعتناییهایی که به پدر کردند، عین این جریان در رابطه با امام
زمان(عج) هست که فرمود: اگر مردم میدانستند که در و ارتباط هستند، بی اعتناییشان
اینطور نبود. یعنی ما زندگی میکنیم و بی اعتنا هستیم. امام زمان(عج) دائماً دارد دعوت
میکند و میخواند، ما پشت کنیم و برویم، وقتی اشکار میشود حضرت همان کسی است که بارها
ما را دعوت کرده بود و در مواقع سخت دست ما را گرفته بود، آن موقع میبینیم چقدر به
ما نزدیک بود ولی ما منتظر چیزی بودیم خارج از این نظامی که میشناسیم تا فکر کنیم
حتماً امام زمان باید آنطور باشد. اگر اینطور شد توجه انسان به اطرافش خیلی دقیق میشود.
اگر این احتمال پیش آمد که درهر رابطهی هدایتگری ممکن است آن ظهور حضرت و دست حضرت
در کار باشد، توجه انسان به هدایتگریها خیلی عظیم میشود. مباحثی که در رابطه با جریان
ظهور است میتواند مبنای ظهور را متفاوت کند. میتواند مباحث را خیلی کاربردی و دم
دستی کند که انسان بداند چطور باید آماده شود، اگر این رابطه ایجاد شد آن موقع ظهور
فرج شخصی یا انفسی که میگویند، در این رابطه خیلی ملموس است. هرکسی در ارتباط با حضرت،
در تحقق فرج نسبت به شخص خودش، هیچ مانعی نیست الا خودش. برای آن فرج عمومی موانع بیرونی
ممکن است در کار باشد و تا آنها برطرف نشود فرج عمومی محقق نمیشود و آنها هم به دست
هرکسی میتواند گوشهای را کم کند. فرج شخصی هرکسی در ارتباط با امام زمان(عج) هیچ
مانعی بین او و این فرج نیست الا رفتار خودش. اعمال حجاب میشوند برای این ارتباط.
نکته دیگری
که در مورد شناخت خدا از طریق سنت یوسفی است، امام صادق نقل کردند و از روایات مهم
است، بعد از اینکه بیان میکنند راه شناخت خدا به توهم قلب نیست، به اینکه با اسم بخواهی
خدا را بشناسی نیست، بخواهی خدا را از طریق معنا بشناسی نیست. خدا غائب نیست، به صورت
غائب نمیشود خدا را شناخت، سؤال میشود: فکیف سبیل التوحید» اگر اینها نیست پس راه
برای توحید و شناخت خدا چیست؟ امام صادق میفرماید: باب البحث ممکن» اینطور نیست که
تعطیل باشد، وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ» گشایش هم هست و راه هم باز است. هم
میشود در این مورد بحث کرد و هم راه موجود است. إِنَ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ
قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ قِیلَ وَ كَیْفَ
نَعْرِف» میگوید: وقتی شما میخواهید کسی که الآن نیست پیش شما را بشناسید، اول صفاتش
را میشناسید و بعد به خودش راه پیدا میکنید اما اگر یک چیزی در حضورش هستید، نمیآیید
از راه صفاتش این را معرفی کنید. صفاتش از این شهود شناخته میشود. آن کسی که شاهد
و پیش توست، معرفت چیزی که حاضر است، معرفت خودش قبل از صفاتش است. میفرماید: خدای
سبحان حاضر است و شاهد است. لذا معرفت خدا قبل از صفت اوست. چشم دیدن مراتب دارد، اینطور
نیست که چشم دیدن ما با چشم دیدن پیامبر اکرم یکجور باشد اما به همه چشم دیدن دادند.
آن کسی هم که جاهل است خدا برای او هم شناخته شده است و در رابطه فطرتش همین مقدار
برایش عین شاهد است. لذا اگر کسی در اولین مرتبه حضور خدا را شناخت و ارتباط پیدا کرد
میتواند به مرتبه شهود بالاتر برسد تا کم کم میبیند صفات غائب حساب میشوند و اوصاف
برای او مثل گفتگو از یک غائبی است در حالی که این در محضر است. وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَكَ
بِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَ بِهِ كَمَا قَالُوا
لِیُوسُفَ إِنَّكَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» یعنی برادران از مصادیق عین شاهد و بعد شناخت
صفات، شناخت یوسف در قرآن است. یوسف را مثال میزند و میگوید: مثال یوسف را ببین،
نحوه شناخت عالی خدا که عین شاهد قبل صفتش است و معرفت شاهد است، مثل شناخت برادران
است نسبت به یوسف، این آیه یک کد معرفتی عظیم را ایجاد کرده که از یک طرف در جریان
امام زمان به عنوان یک راه شناخت است و حضرت بابی را مفتوح کرده و از طرفی در باب شناخت
توحید بابی را مفتوح کرده است. لذا به غیر از اینکه دارد در وسط قصه شناختن برادران
نسبت به یوسف محقق شده، یک ابواب عظیمی از معارف گشوده و حل میشود برای کسانی که اینجا
وقف کنند و تأمل کنند. آیات قرآن از این سنخ است منتهی چه کسی میتواند این را باز
کند؟ معصوم باز میکند کلید و افق را ایجاد میکند تا وقتی ما با این افق نگاه کنیم
ببینیم چقدر در این آیه بیان و راهگشایی است. قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی فَعَرَفُوهُ
بِهِ» یوسف را شناختند به خود یوسف، همچنان که خدا را به خود خدا میشناسند. وَ لَمْ
یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ» یوسف را به غیرش نشناختند، همچنان که امام زمان را به غیرش
نمیشناسند. یعنی شناخت یوسف به مرتبه محضریت و حضور رسیدند. شناخت امام زمان امروز
از راه مهدویت و حضور به عنوان سنت یوسفی امکان پذیر است برای کسانی که در این مسیر
قدم بردارند و این نگاه را پیدا کنند و شناخت خدا از راه محضریت و حضور امکان پذیر
است برای کسانی که از این راه قدم بردارند به عنوان سنت یوسفی.
یکی از
نکاتی که در ادامه آیه هست، میفرماید: أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ
عَلَیْنا» خودش را معرفی کرد و برادرش را، با اینکه اینها برادر را میشناسند. چون
اینها حقیقت برادر را هم نمیشناختند. یعنی وقتی الآن یوسف را میشناسند عظمت بنیامین
هم برایشان روشن میشود. تا قبل از این بنیامین را هم یک کسی مثل خودشان میدانستند
و اذیت و آزار میکردند. اما الآن وقتی یوسف را شناختند، میفهمند آن صبری که بنیامین
کرد در این آزار اینها، معلوم میشود خود بنیامین را هم نشناختند. با اینکه یوسف نبی
بود، لذا خیلی از اوقات در ارتباط با افراد با لایههای ظاهری که وهم خودمان است مرتبط
هستیم. همچنان که با افرادی که در اجتماع هستند، اگر بدانیم مؤمنین به معنایی و جهتی
تجلیات و ظهور امام زمان هستند به لحاظ ایمانشان، یعنی به مقدار ایمانشان، اینها دارند
حضرت را تجلی میدهند. احترام ما به مؤمنین در این حالت چقدر متفاوت میشود. وقتی این
مطیع میشود و اطاعت امر میکند، به نسبت اطاعتش، یک آینهای میشود که دارد ایشان
را نشان میدهد. هرکس در آینه خودش حضرت را نشان میدهد به مقدار اطاعتش، اگر اینطور
شد انسان در ارتباط با مؤمنین چقدر تفاوت نگاه ایجاد میشود. هرکسی به قدر ایمانی که
دارد و اطاعت رب و امر مولا میکند به همین مقدار او را نشان میدهد. چون اطاعت فنا
است و هر اطاعتی یعنی اراده او را بر اراده خودم حاکم میکنم پس به همین نسبت آن اراده
متجلی شده است و به همین نسبت آینه شده است. اگر ما افراد را اینطور دیدیم، در نظام
اجتماعی و این ارتباط دیدیم، چقدر رفتار ما متفاوت میشود در این نظام اجتماعی. دارد
شناخت ایجاد میکند که برادر من آنطور نبود که فکر کنید یک شخص حقیری است و او را اذیت
و آزار میکردید. در این دوران هم یوسف نبود اما اینها از اذیت و آزار بنیامین کوتاهی
نکرده بودند که اینجا یوسف(ع) میفرماید: قال أنا یوسف» در کنار خورشید یوسفی نمیگذارد
ماه بنیامینی هم کم سو باشد. این مقام شاکریت است که اگر انسانی در یک رتبه به کمال
رسید، حواسش باشد که رتبههای پایینتر را پررنگ نشان بدهد و نگذار جلوه وسیع این آنها
را کمرنگ کند. اینها همه نکته قرآنی است که میگوید: قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا»
یعنی همانطور که من تحمل کردم این آزار را، برادرم هم تحمل کرد. این سنت الهی است و
نسبت به انبیا نیست و نسبت به همه است. تا حالت عظمت این برای برادران آشکار شد، بلافاصله
متوجه به خدا میشود. یعنی همانطور که در مراتب مختلف زندگی یوسف هرجا ابتلاء و حادثهای،
قدرتی و قوتی ایجاد میشد بلافاصله رو به خدا میکرد، این همان نگاه توحیدی حضرت است
اما وقتی مواجه شد با کسانی که به او بدی کردند، حالا مقام او را میبینند، بلافاصله
اولین جایی که ذهنش برود و گفتارش شکل بگیرد،قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» تبلیغ خدا
را میکند. سنتهای الهی را بیان میکند که همینجا هدایتگری در ضمن فعل ایجاد شود.
یعنی همینجا در متن عمل نشان میدهد خدا چه کاره است.
ما درس
توحید را در منبر میگوییم اما یوسف(ع) درس توحید را در شدیدترین حالت عاطفی که اینها
برادر را بعد از مدتها شناختند، آن هم با آن حال شناختی که اذیت میکردند و آزار رسانده
بودند، حالت بیچارگی که الآن مبتلا بودند در وضع قحطی و وضع از دست دادن بنیامین، با
این حال در این وضعیت یوسف(ع) میفرماید: قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» خدا منت گذاشت،
إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ» این سنت الهی است. اگر کسی از امر الهی تعدی نکرد،
هر بلایی سرش آمد از امر الهی تخطی نکرد و در راه خدا صبر کرد، فَإِنَّ اللَّهَ لا
یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» نمیگوید: اجرشان میدهد. میگوید: خدا اجر محسنین
را ضایع نمیکند. اینها وقتی این وضع را دیدند قسم خوردند، در قصه یوسف چند بار برادرها
قسم خوردند. چهار یا پنج بار قسم خوردند. در حالی که یوسف(ع) هیچ قسمی نخورد. نشان
میدهد قسم خوردن ساده نیست که خدا انسان را شاهد بگیرد و قسم بخورد ولی اینها عادت
داشتند که زود خدا را خرج میکردند و یوسف(ع) مراقبه نسبت به خدا را خرج میکرد. حضرت
خودش را در محضریت خدا میداد، لذا اسم بردن از خدا را راحت نمیدید. هرچقدر محضریت
شدیدتر باشد، قسم خوردن سختتر است. قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَیْنا»
خدا تو را بر ما برگزید و برتری داد. آن خوابی که یوسف ابتدای قصه دید و برای اینها
یک عقده شد، همه همتشان را به کار گرفتند به اینجا نرسد. به جایی رسید که در آیه
88 آمد یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» همه تضرع و بیچارگیشان
را نشناخته بودند. وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» نداریم و دست خالی هستیم. فَأَوْفِ
لَنَا الْكَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» رسیدن به این موطن برای برادران امتحان بود.
اینها نمیخواستند جایی گردن خم کنند، آن هم در مقابل یک نبی الهی، لذا اینجا رسیدند
به اینکه قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَیْنا» ما اقرار میکنیم که
آن سنتی که قرار بود محقق شود، خدا تو را بر ما برتری داد وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِین»
ما اشتباه کردیم.
ما خیلی
از اوقات میفهمیم اما حاضر نیستیم اعتراف کنیم. شاید آنچه باعث شد برادران یوسف نجات
پیدا کنند، این بود که با همه بدی که به دو پیغمبر کردند، اما باز هم نجات پیدا کردند.
از اسباب نجاتشان این هست که اظهار خطا کردند. چون پذیرفتن خطا برای انسان سخت است.
لذا عفو الهی و حق الناسی که بر گردن یوسف بود، با اظهار خطا برداشته شد. یوسف(ع) تا
اینها به مرتبه اقرار به خطا نرسیدند، عفو نکرد. لذا عفو کریم هم علت میخواهد. کریم
است اما باید جان کسی که میخواهد مورد عفو بگیرد، آمادگی داشته باشد یا نه؟ اگر کسی
حتی به این مقدار نفهمید که اشتباه کرده، بخشیدی گاهی در اشتباهش شدید میشود و مریضی
او جدیتر میشود. یعنی در مرضش شدت پیدا میکند. درمان باید شود. لذا همین مقدار که
فهمیدند، دیگر ملامت نکردند و دنبال اینکه سرزنش بکنند نبودند. همین مقدار که اینها
رسیدند به اینکه اشتباه کردند بلافاصله یوسف(ع) میفرماید: وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِین»
قطعاً ما خطا کردیم. همین نشانه پشیمانی است. یکبار جلوی یوسف این را میگویند و یکبار
وقتی نزد پدر رسیدند، اظهار میکنند ما خطا کردیم. لذا حق الناس یوسف با همین اظهار
خطایی که کردند، یوسف گذشت و حق الله را هم طلب آمرزش کرد که خدا بیامرزد. قالَ لا
تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ» هیچ سرزنش و ملامت و ترسی نیست. یَغْفِرُ اللَّهُ
لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (یوسف/92) لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ»
حق الناسی است که یوسف میگوید: هیچی در کار نیست. میگویند: این جمله که برای اینها
گفت، با تبسم گفت. اینها در حالت شرمندگی بودند و با تبسم گفت که اینها فکر نکنند یوسف
میخواهد انتقام بگیرد و آرامش بگیرند. یَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ
الرَّاحِمِینَ» یعنی هم میتواند زبان اخبار باشد، اخبار میکند که خدا شما را آمرزید
و هم میتواند زبان انشاء باشد، یعنی من برای شما دعا میکنم و خدا سبحان شما را میآمرزد.
یعنی شما که به من ظلم کردید، از حق الناسش گذاشتم و بلکه برای شما دعا میکنم که خدا
از آن حق الله هم بگذرد. اصلاً به روی اینها نیاورد و بعد هم که پدر از یوسف(ع) سؤال
میکند: با تو چه کردند؟ بیانش این است که چقدر خدا با من خوب معامله کرد. من را از
زندان نجات داد. اگر این اخلاق در اجتماع باشد و به عنوان مطلوب به آن نگاه شود، یعنی
کسی که در مقام حاکمیت قرار گرفته چقدر باید شرح صدر داشته باشد که کسانی که الآن به
همه چیز محتاج هستند، از نان شب محتاج به او هستند تا تمام هستی، خطا هم کردند در پیش
او و اذیت کردند او را، ولی آنچنان نسبت به اینها با کرامت و عظمت برخورد کرد. وقتی
پیغمبر اکرم در فتح مکه وارد مکه شدند به کعبه دست گذاشتند و سؤال کردند: با شما چه
کنم؟ گفتند: تو کریم هستی، فرزند کریم هستی، وقتی یک کرم قدرت پیدا میکند چه توقعی
است؟ پیغمبر همه را بخشید. او را از خانهاش بیرون کردند، در شعب ابی طالب چه بلاهایی
بر سرش آوردند. شعب ابی طالب را مثل دوران زندان گرفتند، دوران یوسف با دوران پیغمبر
تطبیق شده و در روایات آمده است، در همه اینها کرامت در وجود پیامبر همانطور آشکار
شد به خصوص در روز فتح مکه.
شریعتی:
نکات بسیار خوبی را شنیدیم. انشاءالله بتوانیم انسمان را با قرآن کریم و این قصههای
ناب انبیاء بیشتر کنیم و دلمان را به راهشان گره بزنیم و همینطور با معرفت مسیرمان
را ادامه بدهیم و برسیم به جایی که باید برسیم.
شریعتی: والحمدلله رب
العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین»
داستان حضرت یوسف-قسمت 63
(بر اساس تـدبّـر قـرآنـی)
از مجموعه برنامه های "سمت خدا"
توسط حاج آقای عابدینی
تاریخ پخش 97/11/27
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله
هرجا هستید خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و در این سرمای زمستان دل و جانتان گرم
و بهاری باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای
عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان
عزیز هم عرض سلام دارم. انشاءالله خداوند متعال همه وقایع پیش رو را برای ما خیر قرار
بدهد و این راهپیمایی عظیمی که مردم ما شکل دادند مورد رضای خدای سبحان قرار بگیرد
و رحمت خداوند را بیش از پیش جذب کند و مردم را لایق رحمت بیشتر حق قرار بدهد.
شریعتی: در محضر قرآن کریم و قصه حضرت یوسف(ع) هستیم، چه خوب گفت: یا أَیُّهَا
الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» (یوسف/88)
حاج آقای
عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) این دعا را بارها تکرار میکنیم که حتی تسکنه
ارضک طوعا» حتی ارض وجود خودمان را هم طلب میکنیم که از خدای سبحان میخواهیم که وجود
ما را هم محل طاعت از ولی خودش قرار بدهد و حقیقت ولی را در جان ما طولانی قرار بدهد
و آن حضرت در وجود ما، ولایت و حاکمیتش پایدار باشد. به این نظر داشته باشیم که هم
ارض بیرونی را شامل میشود و هم ارض وجودی خودمان را، ارض بیرونی را فقط دعا میکنیم
و ما تأثیر کمی درونش داریم. اما ارض درونی از خدا میخواهیم و به ما قائم است، اگر
خدا عنایت کند به ما قائم است. چون عنایت الهی دائمی است معلوم میشود مانع ما هستیم
که اگر موقعی این ارض به اطاعت ولی ما نیست، معلوم میشود خودمان مانع هستیم. هرچقدر
این مانع را برداریم ارض وجود ما به اطاعت ولی ما خیلی آراسته تر خواهد شد.
در محضر
سوره حضرت یوسف(ع) بودیم، به حضرت یوسف عرض سلام داریم و از حضرت اذن ورود میگیریم.
در آیه 87 سوره یوسف میفرماید: یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ
وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ
اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (یوسف/87) هر آیهای که آدم وارد میشود میبینی
این آیه منحصر به فرد است، واقعاً در آیات قرآن مشهود است که تکراری نیست. حتی اگر
جایی لفظ تکرار است، آدم میفهمد در جان انسان اثری میگذارد که با آیه دیگر متفاوت
است. هر بار تازه است و این سؤال را از حضرت میکنند که چرا قرآن اینقدر تازگی و طراوت
دارد؟ میفرماید: برای قوم دون قومی و زمان دون زمانی نازل نشده است و این دائماً قائم
به خدای سبحان است. یک چیز نازل شده جدا نیست که تمام شده باشد. لحظه به لحظه این نزول
ادامه دارد، لذا یکی از حقایق قرآن کریم این است که هرسال آن حقیقت بر وجود مبارک امام
معصوم و حیّ آن زمان هم نازل میشود همچنان که تقدیر عالم بر آنها نازل میشود، این
نزول هم محقق میشود و این تازگی برای این است که لحظه به لحظه هستی را حل مشکل میکند
و طریقش را نشان میدهد. لذا با این آیات اینطور نگاه کنیم، قصه را گذشته نبینیم و
قصه را حال ببینیم که گویی یا ما در زمان یوسف(ع) هستیم و با او میکنیم یا یوسف(ع)
در این زمان هست و داریم این قصه را ملموس میبینیم.
وقتی برادرها
بنیامین را جا گذاشتند و نزد پدر برگشتند و به پدر عرض کردند این وقایع گذشت و نتوانستیم
او را برگردانیم، حضرت یعقوب فرمود: قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى
اللَّهِ» (یوسف/86) همه شکایات و مناجاتم را به درگاه الهی میبرم وَ أَعْلَمُ مِنَ
اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من از خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید، بعد از این که
ظاهر این است ناامیدی است و ظاهر این است یک مصیبت جدیدی ایجاد شده اما از بیان یعقوب(س)
استفاده میشود که به برادرها بعد از بیست و چند سال دستور میدهد، اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا
مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» دنبال یوسف و برادرش بگردید. محور را در گشتن و پیدا کردن
یوسف قرار میدهد. وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» رَوح، وقتی ابر یکجا را
فرا میگیرد، غم از غمام میآید، غمام یعنی ابر فراگیر، وقتی رَوح میگویند یعنی بادی
که بیاید ابر را ببرد و آسمان باز شود. این تعبیری که اینجا آمده که رَوح الله» از
همان ریح و راحت و رفتن از تنگنا میآید، آن چیزی که فراگیر شده، فشار فراگیر ایجاد
کرده، خیلی گاهی تلفن میزنند و آدم را میبینند و میگویند: مصیبتهایی که بر ما ایجاد
شده فراگیر است و دیگر از این نجاتی امکان پذیر نیست. این بیان خیلی زیبا دارد اینها
را مخاطب قرار میدهد که برادرها احساس کردند با وضعی که پیش آمد و تهمتی که به اینها
خورد شما سارق هستی و یکی از اینها را گرفتند و مصیبتی که بر پدر وارد شد، عهدی که
اینها کرده بودند که این را حتماً برمیگردانند و خدا همین عهد اینها را کاری کرد که
نتوانند انجام بدهند و بنیامین نزد برادر ماند بخاطر آن مسألهای که پیمانه در بار
او بود، میخواهند برگردند یک شهری که مردم آن شهر اینها را به عنوان سارق میشناسند.
آدمهایی که در عمرشان اهل سرقت نبودند. شریف زندگی کردند، اینها خاندان پیغمبر هستند
و بیت نبوت است. تهمت ی که به اینها خورده، چون به یعقوب گفتند: اگر حرف ما را باور
نمیکنی از آن شهر بپرس. از کاروانها بپرس که تهمت سرقت به ما خورد و بنیامین این
سرقت را انجام داد. افرادی اینچنین دارند برمیگردند و با عزیز مصر هم رابطه داشتند.
یعنی عزیز مصر از اینها پذیرایی ویژه کرد. این تعبیر وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ
اللَّهِ» هرجا دیدید فشار زیاد است، یقین بدانید قدرت خدای متعال فوق هر فشاری است،
اگر کسی در جایی که فشار زیاد میشود حالت یأس پیدا کند یعنی قدرت خدا را محدود کرده
و باور ندارد قدرت خدا فوق این است. این شیء بر قدرت خدا فائق دیده است. یعنی اینطور
که فکر کردیم زمین گیر میشویم.
پیامی
که رهبری به عنوان گام دوم دادند، اگر ما از این نعمت استفاده کنیم یک روح تازهای
میتواند در جوانان ما بدمد که بسیاری از کسانی که ممکن بود فشارها و سختیها یا بعضی
از بی تدبیریها حال اینها را به یأس کشیده باشد، با یک روح تازهایوَ لا تَیْأَسُوا
مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» خدا جذبههای ویژه در وقتهایی که انسان احساس میکند دیگر همه
راهها بسته است، ایجاد میکند. هیچکسی نیست که بگوید: من در جایی قرار گرفتم که دیگر
از این بیشتر امکان ندارد و من توان ندارم! این سنت الهی است که فشار و مصیبت هیچگاه
به اندازه طاقت انسان هم نیست. همیشه دون طاقت انسان است. هیچگاه فشار و مصیبت به اندازه
طاقت انسان نیست. تازه آنجایی که دون طاقت من است و من اگر قدرتم را به کار بگیرم،
میتوانم. یک عظمتی در کنار این مسأله است که قدرت الهی است و هیچ فشاری در مقابل آن
فشار نیست و هیچ مصیبتی در مقابل آن قدرت مصیبت نیست. یکی اینکه هیچ مصیبتی در وجود
انسان به قدر طاقت انسان هم وارد نمیشود و این رحمت الهی اقتضا میکند. همیشه دون
طاقت انسان است که انسان بر آن غلبه کند. نکته دوم این است که تازه در اینجا یک باب
وسیع دیگری از رحمت است و آن قدرت الهی است و قدرت الهی و رحمت الهی فوق هرچیزی است
که در عالم متصور است. عظیمترین شی که در عالم تصور کنیم، قدرت خدا فوق آن است، لذا
میفرماید: وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» این فشارها شما را نا امید نکند
و به سمت این نبرد که دیگر همه راهها بسته شده است. راه الهی گشایشی است که میآید
و ابرها کنار میرود. ابرهای فراگیری که به ظاهر همه جا را پوشانده بود و احساس میکردید
راهی به خورشید برای شما نیست، باز نمیشود مثل نفس انسان که گاهی در سختی و فشار میگیرد.
آنجایی که انسان یک نفس میکشد و سینه باز میشود، این رَوح الله است. پدری که اینقدر
بچهها اذیت کردند، آنجایی که باز بچهها به نا امیدی رسیده بودند، تنهایشان نگذاشت
و باز با اینکه اینها بنیامین از دست داده بودند، با اینکه همین مدت است که حضرت کور
شد از شدت گریه و فشار، با این حال یا بَنِیَّ» اینجا سرشار از امید است. چون وقتی
نگاه میکند عقبهی وجودش را مرتبط با خدا میبیند، هیچ بن بستی در کار نیست. بن بست
برای کسانی است که خدا نمیبیند. بن بست برای کسانی است که عقبه و پشتوانه ندارند.
اگر کشوری یک چنین پشتوانهای را باور کرد، خدا واقعی است، خدا در ذهن من نیست. خدا
در هستی است و همه هستی ظهور خداست. قدر مطلق هستی است. اگر اینطور شد بن بست کجا معنی
میدهد و کجا نا امیدی معنا میدهد؟ اولیاء و انبیای الهی هیچگاه به نا امیدی نمیرسند
و در اوج فشار تازه اینها نشاط پیدا میکنند، امام حسین(ع) در بالاترین فشارها میگویند:
رنگ ایشان بازتر و بر افروختهتر میشد. لذا اینجا یعقوب(س) همینجا که دید فشار دارد
به نهایت میرسد، احساس کرد گشایش میخواهد محقق شود. لذا اینها را هم وعده داد که
وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا
الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» کافر پشتوانه ندارد، عقبه ندارد. کافر متصل نیست اما مؤمن
متصل است. لذا هیچگاه از روح الهی و از امداد الهی و از کمک و جذبه الهی نا امید نمیشود.
لذا در گناهان کبیره که امام صادق میشمرد، بعد از شرک یأس از امید به خداست.
وقتی اینطور
شود دیگر همه چیز برای انسان بی معنا میشود. زندگی در حالت یأس بی معنا میشود. وقتی
انسان به یأس رسید، خودش راه را به روی خودش میبندد و حتی اگر راه باز باشد، این دیگر
قدرت حرکت را از دست داده است. اگر انسان یأس بر او غلبه کرد، مثل این است که حیوان
درندهای بر او غلبه کرده و انسان قدرت فرار در خودش نمیبیند و قدمی برنمیدارد. این
میخکوب شدن از بین رفتن است و کسی که به اینجا برسد، باور به قدرت خدا را از دست داده
و کافر است. این کفر عملی است البته کفر اعتقادی هم به بن بست میرسد و خودش را در
محاصره میبیند و راه فرج نمیبیند اما مؤمن اگر به کفر عملی هم مبتلا شد، بلافاصله
خدای سبحان با یک تلنگر راه را برای او باز میکند و نشان میدهد. هرگاه دیدیم فشار
زیاد میشود آنجا بیشتر دنبال راه گشایش باشیم. چون هیچگاه فشار به حد مساوی وجود انسان نخواهد رسید. یا
اینکه ما فشار کم را گاهی زیاد میبینیم. فکر میکنیم این فشار دیگر همه وجود ما را
گرفته است. با اینکه این فشار سخت هست اما فشاری است که بارها برای دیگران پیش آمده
اما تحمل این مقدار را برای خود نمیبیند و فکر میکند این دیگر این را از پا میاندازد.
لذا میفرماید: إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»
فَلَمَّا
دَخَلُوا عَلَیْهِ» وقتی اینها در بار سوم وارد بر یوسف شدند، لذا یعقوب که به اینها
اذهبوا» گفت، حرکت کردند و دیگر آنها را همه حذف کرد و به تعبیر علامه قرآن مقدار
لازم را بیان کرده است. اینها راه افتادند، آمدند، در راه چه حالی داشتند، چطور وارد
این شهر شوند؟ مردم اینها را سرزنش میکنند، سراغ بنیامین و عزیز مصر را چطور بگیرند؟
با چه رویی سراغ عزیز مصر بروند؟ اینها خیلی عظیم است و مشکل است. قالُوا یا أَیُّهَا
الْعَزِیزُ» همه با هم گفتند: یا ایها العزیز! اینها باید به یک رتبهای میرسیدند
تا فرج محقق شود. این رتبه اینجا بود. یعنی به جایی برسند که احساس ذلت خودشان را بکنند،
انسانی که مغرور است، متکبر است، این تا نشکند حل نمیشود. و الا اگر برایش حل شود
رها کردنش است. یعنی اگر انسان مغرور و متکبری را خدا رها کند، مثل مریض لا علاجی میشود
که دکتر برایش درمانی نمیبیند و میگوید: ولش کنید، آزاد است و پرهیز ندارد. اما اگر
خدا سخت میگیرد و فشار ایجاد میکند برای این است که خدای سبحان اینها را لایق نجات
میبیند. تا با این فشارها مریضی شکسته شود و درمان صورت بگیرد. اینها آمدند بالاخره
این را عزیز مصر میبینند. شکستن در مقابل عزیز مصر برای اینها سادهتر است تا در مقابل
برادرانشان که اینطور نسبت به او حسادت داشتند. خدا گذاشت در مقابل عزیز مصر شکستن
صورت بگیرد و بعد معلوم شد این برادرشان است و وقتی معلوم شد آن موقع کار اینها به
نتیجه رسید و شکستن صورت گرفت و محقق شد و خدا فرج را محقق کرد.
این سنت
الهی است و اختصاص به اینها ندارد. ما در خیلی جاها سرمان را فرود نمیآوریم. لو لا
ثلاثة فی ابن آدم ما طأطأ رأسه شیء» (بحارالانوار، ج 6، ص 1) سه چیز اگر نبود در
بنی آدم، هیچ چیز سر بنی آدم را فرود نمیآورد و خضوع ایجاد نمیکرد. المرض و الموت
و الفقر» یعنی نیاز، مریضی و مرگ، این سه مورد هست. با اینکه این سه تا هست، باز هم
به این راحتی سر فرود نمیآورد، میداند آخر میمیرد اما باور نمیکند مربوط به این
باشد. دیگران را میبیند. مرگ برای همسایه! مریضی برای همه هست اما در سلامت شاکر نیست.
گردن فرازی میکند. در وقت غنا شاکر نیست و به فقر مبتلا میشود. بعضی از این سر کردگانی
که بودند یکباره به چه وضعیتی افتادند. زلیخا، به چه وضعی افتاد؟ در بعضی روایات وارد
شده که در دوران قحطی عزیز مصر از دنیا رفت. وقتی عزیز مصر از دنیا رفت، زلیخا که به
فقر مبتلا شده بود، یوسف همه چیز او را گرفت و به فقر مبتلا شده بود و در کوچه و خیابان
زندگی میکرد. کسی به او گفت: چرا سر راه یوسف نمینشینی و از او تقاضای کمک نمیکنی؟
یکبار سر راه یوسف نشست و آنجا با این ندا که حمد میکنم خدایی که عبید را ملوک قرار
داد با عنایت الهی و ملوک را عبد قرار داد لمعصیته! یعنی آن کسی که عبد بود، یوسف با
طاعت الهی ملک شد و این کسی که ملک بود و پادشاه بود و عزیز بود، با معصیت حق خوار
و ذلیل شد. آنجا یوسف گفت: این صدا آشنا است. این صدای که بود؟ این صدای زلیخاست. همان
کسی که یوسف سالیانی در خانه آنها بود و صدا را میشناخت. گفتند: نمیترسی سر راه او
هستی؟ گفت: نه، با کریمان کارها دشوار نیست! کسی که مطیع حق است، تعدی در کار او نیست.
چقدر اینها زیباست! دین یوسف را باور داشت، لذا از آنجا به بعد ورق برگشت و یوسف او
را دید و اتفاقاتی که در فیلم حضرت یوسف مشاهده کردید. بعد به وصایل یوسف رسید و به
دین یوسف درآمد.
اگر کسی
نشکست، او را میشکنند. ممکن است سی سال طول بکشد، چندین سال طول بکشد اما این شکستن
در دنیا هم محقق میشود. این شاه مملکت وقتی از ایران فرار کرد، ذلت از این مملکت به
آن مملکت رفت و آواره شد. بالاترین مصیبتی که ابر قدرت، قدر شوکت میخواستند برای او
ذکر کنند، هرجا میخواست برود میگفتند: عذرخواهیم و نمیتوانیم تو را بپذیریم! چقدر
این برای کسی که هم پول دارد و هم ثروت دارد بد است! وقتی وارد میشد کانه چیز نجسی
وارد شده همه از او پرهیز داشتند. این شکستن است. حسنی مبارک همینطور، اگر انسان یک
صفت بدی داشته باشد و نشکند، او را میشکنند. سعی کنیم صفات بد را در وجودمان تا وقتی
به اضطرار نشکستند، خودمان بشکنیم، وقتی اینها شکسته شود، رحمت خدای سبحان نازل میشود.
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» آمدند تمام بیچارگیشان
را عرضه کنند. هم غذا ندارند، همه فشارها در وجودشان به واسطه تهمتی که به آنها خورده
و برادری که عزیز مصر نگه داشته، پدر به غم مبتلا شده، نه نزد پدر جایگاهی دارند، نه
اینجا جایگاهی دارند، نه غذایی دارند. وضعیت سخت است. از جهت روحی و روانی و مادی و
جسمی تحت فشار بودند. سال به سال هم قحطی شدیدتر میشود و قیمتها بالاتر میرود.
این گفتن
یا ایها العزیز» برای اینها سابقه نداشت. چون ذلتشان شدید شد، عزت او را شدید دیدند.
اینها تا به حال ذکر عزیز نمیکردند. رفت و آمد داشتند اما به عنوان عزیز نه! اگر انسان
در درگاه الهی عزت را ببیند و برای خودش چیزی نبیند، وقتی خدا را به عزیز خطاب میکند،
وقتی در محضر امام زمان (عج) خودش را اینطور عرضه کند، محتاج همه جذبههای رحمت آنها
ببیند، ببیند چقدر انسان این کوچکی را بزرگ میکند. این نگاه یا ایها العزیز نشانه
این بود که اینها به ذلت رسیدند و با تمام وجودشان وقتی گفتند، اثرگذار است. مَسَّنا»
حال ما را میبینی. وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» سختی هم به ما رسیده و هم به همه خانواده
و بیت یعقوب رسیده است. زن و بچه، پدر، فرزندان، مشکلات روحی، مشکلات قحطی، همه نظام
روحی و روانی ما مختل شده است. رویشان نمیشد بگویند: بنیامین را آزاد کن ولی رویشان
میشد بگویند: ما بیچاره هستیم. وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» بضاعتی که همراه داریم
چیزی نیست. در دفعات قبل هم ما چیزی نداشتیم. پول ما ارزشش کمتر شده و قیمتها بالاتر
رفته است. ما چیزی نداریم و دست ما خالی است. بضاعتی نیست که ارزش این کالا را داشته
باشد. وقتی نزد خدا خطاب کنند عملت کو؟ چه آوردی؟ آدم نگاه کند فکر کند این را آوردم،
آن را آوردم، نمازم، میگویند: کو نمازی که بدون ریا باشد؟ کو صدقهای که بدون منت
باشد؟ کو حجی که به غیر شهرت باشد؟ تعبیر بعضی از نقلهاست. خدایا آنچه گفتی من انجام
دادم، اما این همه مثل پولهای قلابی است و نزد من ارزشی ندارد، چون از جانب خودش نگاه
میکند نه از جانب خدا، عمل به لحاظ اینکه منتسب به خداست عظیم است، اما عمل چون منتسب
به من است حقیر است و چیزی نیست. اگر آدم این را دید وقتی در عمل انجام میدهد، هیچ
عملی را سرمایه نمیبیند. یعنی هرچقدر عظمت حق در وجودش بیشتر شکل بگیرد، اعمالش را
پولهای قلابی میداند که میفهمد اینها قلابی هستند. اگر ناقد بخواهد اینها را عیار
بزند، میبیند هیچی ندارد. لذا گدا چیزی نمیخواهد، میگوید: چه آوردی؟ هیچی همراه
من نیست. هرچه فرمودی اطاعت کردم، اما اطاعتهای من قلابی بود. این حال را اینطور برای
خودمان ایجاد کنیم، یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا
بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» بیچارگی سراسر وجود ما را گرفته، آنچه که همراه داریم هیچ ارزش
و قدری ندارد در مقابل آن قیمتی که از کالا نزد شماست، ما بهشت را میخواهیم. چه نسبتی
است بین اعمال ما و آنها. فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ» تو کریم هستی، تو کیل را پر پیمانه
قرار میدهی، حتی آنجایی که پول ما قلابی است. لذا میگویند: اگر کسی پول قلابی دارد
کجا برود به رویش نیاورند؟ نزد کریم برود. میفهمد این قلابی است و نمیخواهد سر کریم
را کلاه بگذارد اما کسی غیر از کریم خریدار این پول قلابی نیست. چون کریم به رو نمیآورد.
اگر ما با اعمالمان که یک اعمال قلابی است و یک اعمال غیر صالح به درگاه ربوبی است،
چه نسبتی بین این خاک و رب عظیم است؟ خدایا این عمل را شما فرمودی و من اطاعت کردم.
نپرس چطور، نقادی نکن چگونه؟ اگر بگویی چه آوردی؟ میگویم: هیچ! چون اینها سرمایه من
نیست.
از خدا
تقاضا کنیم اما همیشه یک دعایی را بگذاریم که خدایا آنچه تو میدانی از کرمت به ما
بده. یعنی آنچه از کَرَم بشود، حد نزنیم. اینها را هم بگوییم و سبب رابطه قرار بدهیم
اما بگذاریم یک چیزی هم از آن طرف بی حد زدن ما، بدون این محدود کردن ما، بگوییم: خدایا
تو کریم هستی، خودت از کرمت هرچه میخواهی بده. اگر کسی بخواهد همراه خودش زادی به
خانه کریمی ببرد، سفرهاش را به خانه کریم ببرد، خیلی زشت است. خدایا ما سر سفره تو
میآییم و چیزی نمیآوریم. آنجا شما به ما بده هرچه با کَرَم تو سزاوار است. فَأَوْفِ
لَنَا الْكَیْلَ» نسبت به نظام قحطی بود وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» آزاد کردن بنیامین
بود. اینجا دیگر ما هیچ مالی نداریم. با اینکه اینها اهل صدقه نبودند اما وَ تَصَدَّقْ
عَلَیْنا» در مقابل این چیزی نداریم بدهیم. این قدر و قیمتی نیست که در مقابل بخواهیم
پولی بدهیم. اما تو میتوانی به صدقه این را به ما ببخشی و به ما برگردانی که پدر ما
به اضطرار افتاده با نبود بنیامین و تمام نظام روحی و روانی ما به هم ریخته که پیمانها
و زندگی ما همه به هم ریخته شده است. إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» خدای
سبحان جزا میدهد. از جانب ما چیزی مقابلش نداریم بدهیم.
قالَ
هَلْ عَلِمْتُمْ» (یوسف/89) اینجا بود تا اینها شکسته شدند، فراق تمام شد. این شکسته
شدن آماده شدن برای مراحل گشایش هست. اینجا دل یوسف خیلی شکسته شد و اشک یوسف جاری
شد که این برادرانی که اضطرار اینها را دید، عهد الهی به این بود که باید برادران به
اینجا میرسیدند. گاهی کریم نمیخواهد این شکسته شود، اما خدا میداند برای این نجات
در این است که شکسته شود. باید اینطور شود که این نجات پیدا کند. لذا عهد الهی این
بود که یعقوب به اوج فشار برسد و با آمدن بنیامین و ماندن این. برادرها به اوج فشار
برسند و یوسف به اوج اضطرار برسد با اینکه ببیند برادرانش اینطور به اضطرار رسیدند
و پدر آنطور، همه اینها مورد آزمایش قرار گرفتند. آزمایش یوسف که کریم است کمتر از
آزمایش اینها نبوده است که ببیند اینها شکسته شدند. برای یک کریم شکسته شدن افراد خوشحال
کننده نیست. دارد اذن الهی صادر شد. وقتی یوسف در برابر درگاه الهی شکسته شد، وقتی
این اضطرار را دید خیلی منقلب شد. اینها نامهای از یعقوب(س) آورده بودند، وقتی نامه
را دادند، یوسف نامه را گرفت و بر چشمانش گذاشت و بوسید، اینها تعجب میکردند که چرا
این کار را میکند؟ چرا حالش منقلب شد؟ جلسه را ترک میکند و دوباره برمیگردد و نامه
را میخواند. در آن نامه یعقوب قسم داده بود یوسف را که ما خاندان پیغمبر و پیغمبرزاده
هستیم، ی در خاندان ما معنی ندارد. عزیز مصر را به عدلش قسم داده بود که بنیامین
را آزاد کن. یوسف که اضطرار پدر را در آن نامه دیده بود یوسف را خیلی شکست و این شکستن
یوسف بب فرج الهی شد. این فرج هم شکستن یعقوب، هم شکستن برادران، هم شکستن یوسف را
به نحوی همراه داشت. ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ»
میدانید با یوسف و برادرش چه کردید؟ نمیگذارد برادر جدا باشد و کمرنگ دیده شود.
إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» یعنی دارد راه گریز اینها را نشان میدهد. نشان میدهد که
راه عذر شما این است که بگویید: ما جاهل بودیم. جهالت گاهی جهالت عملیه است. حسادت
جهالت عملیه است. یعنی در حالتی که حسادت بر ما غلبه کرد این کار را کردیم.
إِنَّمَا
التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» (نساء/17)
توبه برای کسانی است که با جهالت یک معصیتی را انجام بدهند. اگر کسی عالماً معانداً
عملی را انجام بدهد توبه برای او نیست، هرچند این حالتی هم که فکر میکند عالم معاند
است خودش یک جهالت است، لذا دارد به اینها یاد میدهد که راه برگشت این است که بگویید:
ایام، ایام جهل بوده و ما برگشتیم، الآن فهمیدیم.این به صورت کلی فقط برای اینکه اینها
انتقال بدهند، از کجا خبر دارد ما با یوسف چه کردیم؟ بنیامین هم خبر نداشت اینها با
یوسف چه کردند؟ از کجا خبردار شده است؟ همین باعث شد که خبردار شوند، قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ
ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» در حالی که شما جاهل
بودید. لذا میگویند: اگر میخواهید کسی را برگردانید، فقط کاری کنید این متنبه شود.
نمیخواهد جزئیات کار را بگویید. راه فرار هم نشان بدهید که از چه راهی این بتواند
عذر بیاورد. در ادامه میگوید: قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» (یوسف/90)
شریعتی: والحمدلله رب
العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین»
سبحان اللّه» پاك دانستن خدا از هر عیبی است
*****
از امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره تفسیر سبحان اللّه» سئوال شد ، فرمود : بزرگ شمردن
جلال خدای عزوجل و پاك دانستنش از آنچه هر مشركی درباره او می گوید ، پس هنگامی كه
عبد آن را ـ از روی اخلاص و یقین ـ بگوید هر فرشته ای به او درود فرستد.
درباره این سایت